محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

روز معلم سال ۹۹

روز معلم امسال رسید و هنوز در قرنطینه ی خانگی هستیم.😉 با چندنفر از مادرهای دانش آموزای کلاس اول یه کارت هدیه ۵۰۰ تومنی واسه خانم کریمی تدارک دیدیم و دیروز عصر با نرجس و مامانش رفتیم در خونه ی خانم کریمی و تقدیمش کردیم. مامان نرجس هم این کیک خوشگلو تهیه کرده بود. خانم کریمی خیلی خیلی خوشحال شدند و تشکر کردند.😘 محیاگلی از دیدن معلمش خیلی خیلی خوشحال شد و بازم دلتنگ مدرسه و دوستاش شد. این نقاشی خوشگل هم از طرف محیاگلی واسه خانم معلم مهربونش بود. نرجس حاضر نشد برگرده خونه و تا نزدیک ساعت ۱ شب کنار محیا موند و یه عالمه بازی کردند و خوش گذروندند😉😘. ...
13 ارديبهشت 1399
3397 20 18 ادامه مطلب

جوجه های یک روزه!😔

خبر ساده بود اما تکان دهنده! معدوم سازی میلیونها جوجه ی یک روزه به بهانه ی گرانی خوراک طیور!!!😔 خبر اونقدر دردناک بود که اصلا جرات نکردم عکس یا فیلمشو توی فضای مجازی ببینم!😓 به برکتِ پخشِ بی وقفه ی اخبار از میزان بدبختی کشورهای پیشرفته!!!هیچوقت اجازه نمیدیم محیا اخبار ببینه.برای خودشم هیچ جذابیتی نداره و همینکه بابا میخاد اخبار ببینه پا میشه و میره سراغ بازی.💖 اما گاهی ناخواسته پیش میاد: داشتم مسواک میزدم،بابا داشت اخبار میدید.محیا گلی هم مشغول کتاباش بود ک خبرش ب گوشش خورد!و تقریبا متوجه ی جریان جوجه ها شد!از بابا پرسید مُردن؟؟بابا هم که غرق اخبار بود گفت آره!!!!! دیگه صدایی از محیا نیومد!همون موقع حدس زدم که چ اتفاقی...
1 ارديبهشت 1399

سرگرمی های محیاگلی❤

قرنطینه ی کرونایی هم عالمیه واسه خودش!😉 تلاش کردم با روشهای مختلف،این روزای خونه نشینی دلنشین تر بشه.😉 خونوادگی بازی میکنیم،از اسم-فامیل و پانتومیم بگیر تا قایم موشک و بالا بلندی!😀 تازه کشف کردیم با برج هیجان چندین مدل میشه بازی کرد!😁 دست چینو فقط وقتی حسام خوابه بازی میکنیم.که بازیمونو به هم نزنه!😆 گاهی محیا لباسای خودشو تن حسام میکنه 😁😘 و گاهی هم خودش لباس حسامو میپوشه(جلیقه)😁😘 تقریبا هم هر روز میره سراغ مانتو و شال و روسریهام و تیپ مادرانه میزنه!دیروز بهش گفتم چ خوش تیپ شدی!با نهایت فروتنی گفت:مامان حس میکنم بعضی لباسات ب من بیشتر میان!😁😁😘😘 روزمون از ظهر ش...
1 ارديبهشت 1399

جشن اسم محیا ❤

رسم جالبی ک اکثر کلاس اولیها دارند اینه ک هر دانش اموزی که همه ی حروف اسمشو یاد گرفت واسه ی کلاس شیرینی بیاره. من و محیا کلی برنامه داشتیم واسه جشن اسمش،که کرونا همه رو نقش برآب کرد!😁👊 اما کرونا کور خونده!هیچ کاری نشد نداره،هیچ مادر و دختری هم ضعیف نیستن💪!!(با اقتباس از دیالوگ معروف انیمیشن سگهای نگهبان😆) سه روز پیش که از طریق آموزش مجازی درس محیاگلی رسید به حرف ح و همه ی حروف اسمشو یاد گرفت.دست ب کار شدیم و یه کیک خیلی خوشمزه پختیم و چهارنفره یه جشن گرفتیم و با آهنگهای شاد گوشی زدیم و رقصیدیم.😀 محیای عزیزم پرنسس دوست داشتنی من خیلی خوشحال بود.کیکو ساعت۹ شب پختم و بعد از شام و سریال،تا سرد شد و تزیینش کردم ساعت ۱...
26 فروردين 1399
2174 21 14 ادامه مطلب

هجده ماهگی محمدحسام❤

گل پسر مامانی هجده ماهگیشو بسلامتی پشت سر گذاشت.😚😘 توی این یه ماه اینقدررررر شیرین و شیطون و بانمک شدی،ک خودمون توی قرنطینه چندین بار خاستیم بخوریمتتتتتت.😁😜❤❤ بابایی بودی!بابایی تر شدی!😀اغلب بغل بابایی خوابت میبره.نصف شبا بیدار میشی،گریه کنان و باباگویان میری توی رختخواب بابا میخوابی!😀😚 سابق بر این همراه من میرفتی ارایشگاه زنانه و سر و زلفتو صفا میدادی!😉 اسفند ماه برای اولین بار با بابا و محیا رفتی آرایشگاه مردونه روبروی خونمون و موهای خوشگلتو کوتاه کردی.😚😚 خودتو لوس میکنی.میای لپتو میچسبونی ب لبامون تاببوسیمت!بعدم خودت واسمون بوس میفرستی!😘   یه عادت وحشتناک ب اونهمه وحشت...
16 فروردين 1399

سال تحویل ۱۳۹۹

چ زیباست سالی ک آغاز و پایانش شما باشید و چ خجسته روزیست که سال نو با خنده های شیرین شما تحویل شود.😘💋❤ عید امسال بجز اینکه بخاطر شیوع کرونا خبری از خرید عید نبود!یه فرق دیگه هم داشت!اونم اینکه من اصلا فراموش کرده بودم فردا سال تحویله!!و فکر میکردم یه روز بعده!!😅😆 آخرشب یهو متوجه شدم و من و همراه همیشگیِ من، محیاگلی سریع دست ب کار شدیم و در حالی ک حسام و بابا خوابیدن،ما کیک و شیرینی پختیم. محیا گلی هم توی چیدن سفره کمکم کرد و هم تخم مرغهارو تزیین کرد و هم یه برگه ی خوشگل تبریک سال نو نوشت.😘😘 همین حضورش کنارم یک دنیا واسم ارزش داشت.الهی من دورش بگردم ک همیشه کنارمه.😘❤💋   شب بع...
2 فروردين 1399

خاطرات و عکسهای جا مانده از مدرسه محیاگلی😘

نیمه ی اول سال تحصیلی نازنین محیای عزیزم ب پایان رسید.😘😚   نفس مامان الان دیگه سواد داری و میتونی راحت بنویسی و با تلاش بخونی.😘💋❤ و من چقدررررر غرق در لذت میشم وقتی از مدرسه برمیگردی و با آب و تاب خاطرات مدرسه رو واسم تعریف میکنی.❤💖 چندتا از عکسای مدرسه رو که فرصت نکرده بودم توی وبلاگت بذارمو توی این پست ثبت میکنم.باشد ک برای گل دخترشیرینم یادگار بماند.💗💕 شعر نشانه ی  ”ق“ رو شما واسه بچه ها خوندی.خیییلی شیرین و قشنگ.💖😘 من سرکلاس درس بودم ک خانم کریمی فیلم و عکساتو واسم فرستادم و دلم ضعف رفت واسه محیای شیرین زبون و باهوشم.😘💋 تاج و نشانگرتو خودم واست درست کرده ب...
22 اسفند 1398

هفده ماهگی محمد حسام.❤

عشق و نفسی مامان هفده ماهه شد.😘💋❤ آخه من چی بگم درباره گل پسری ک اینقدر شیرین و بلا شده❤💋 غذا خوردنت ک همچنان بدون شرحه!!! اینجا تازه ظرف رب انارو کشف کرده بودی!😁😘 کرم دستو ک ببینی دمار از روزگارش درمیاری و همه رو روی صورتت میزنی!😁😘 هشتم اسفند بخاطر ماهگردت دندوناتو چک کردم و متوجه شدم شکر خدا دوتا دندون نیش پایین هم جوونه زدن و گل پسری الان ۱۶ تا دندون خوشگل و سفید داره.😚😚 روز دوشنبه ۸ اسفند واسه اولین بار تونستی درب هالو باز کنی و بری بیرون!از اونروز تا الان مکافاتی داریم!😁مستقل میری شال و کلاه میکنی و میری بیرون!یا میری سراغ خرگوش محیا و یا آب بازی توی حیاط!😀 اول خواهش میکنی درو...
21 اسفند 1398

ما قوی تر از کروناییم.💪

باید قوی باشم... اما میترسم.... کاش روزی برسه که با هم این نوشته رو بخونیم و حس و حال اینروزها رو واستون تعریف کنم.... کاش عمرمون قد بده! میترسم.... خیلی میترسم.... بیشتر از اون روزی ک ایران تحریم شد،بیشتر از روزی ک ترامپ تهدید کرد و گفتند جنگ میشه،بیشتر از روزی ک گفتند قراره سیل و زلزله بیاد میترسم چون شهر قم ک مرکز بیماری کرونا بود قرنطینه نشده.چون خوزستان داره گرمتر میشه و خیلیها ب اینجا میان تا از ویروس در امان باشند درحالیکه خودشون ناقل این ویروسند! میترسم چون ب کادر درمانی اعتمادی ندارم میترسم چون مدیریت بحران در ایران،با سوءمدیریتش ب گسترش بحران دامن میزنه میترسم چون زندگی بعد از گرفتن مادرم،در نظرم بیرحم و ستمگره.... میترس...
7 اسفند 1398

روز مادر ۹۸

روز مادر امسال واسه من خیلی خاص بود❤. چون برای اولین بار محیای شیرینم بتنهایی جشنو مدیریت کرد.😘😘😘 من مشغول سرگرم کردن حسام بودم و متوجه میشدم محیا در تکاپویه!!😁💋❤ روی میزو پارچه انداخت،😘 خودش بتنهایی شربت آماده کرد،😘 شیرینی کشمشی ک ظهر با کمک هم پخته بودیمو توی ظرف گذاشت،😘 دیوارو با نوشته هاش تزیین کرد و هدیه های خودش و حسام و بابارو با کمک بابایی کادوپیچ کردند.😘 اینقدر از جشنش و نحوه ی مدیریتش لذت بردم ک دوست داشتم اون لحظه ها هیچوقت تموم نشن.❤❤😚😚 همیشه معتقد بودم قشنگی روز مادر ب اینه ک بچه ها واست جشن بگیرن.و امسال قشنگترین روز مادرو تجربه کردم.😚💋💝 محیای عزیزتر از جونم ...
5 اسفند 1398