محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

گلستان-مرداد۹۸

روز چهارشنبه شانزدهم مرداد راه افتادیم سمت استان گلستان!😊 هوا عاااااااالی👌👌👌 خستگی راه و سفر حسااابی از تنمون دراومد و نیروی تازه گرفتیم.💪😀 صبحانه رو دیروقت توی فاروج صرف کردیم! هر چقدر ب جنگلهای گلستان نزدیکتر میشدیم،هوا دلپذیرتر میشد.😊 توی جنگل،هشدار حیوانات مختلف مثل پلنگ و خرس و گراز و ... نصب شده بود.برای محیا میخوندمشون!تا اینکه به یه تابلوی پیچ خطرناک رسیدیم،محیا گفت اینجا هم جایِ ماره!!😀 دیگه هر تابلوی پیچ خطرناک میدیدیم کلی میخندیدیم!😂 اولین گرازی ک محیا ناغافل دید، ترسید!اما بعدش واسش عادی شد و دوست داشت بازم ببینه.😆 جنگل مه آلود و ابری بود.به ...
24 مرداد 1398

تولد بابا در شهرکرد-مرداد ۹۸

تولد داریم چ تولدی😀 (برای سالها بعد ک این نوشته رو میخونی این توضیحو بدم ک این جمله اقتباس از تکه کلام برنامه دورهمی مهران مدیریه!😉) الان چند ساله روز تولد بابایی،مسافرتیم.... پارسال خمین بودیم و بمناسبت تولدش با بی بی و دایی منصور اینا کله پاچه زدیم😉 پیارسال با خونواده ی دانیال اینا توی همدان واسش جشن گرفتیم،سال قبلترش هم با سیدجواد اینا کادو دادیم و بستنی خوردیم و ... امسال هم من و محیا تصمیم گرفتیم بازم سورپرایزش کنیم😉 شب تولدش وقتی از کوهرنگ برگشتیم،با وجود اینکه خسته بودیم ب بهونه ی دیدن شهر،من و محیا تنهایی رفتیم بازار شهرکرد و این لباس خوشگلو واسه بابا گرفتیم.😉 پیتزا و پیراشکی پیتزایی هم گرفتیم. ...
21 مرداد 1398

شهرکرد-مرداد ۹۸

ظهر یکشنبه ۶ مرداد رسیدیم شهرکرد. امسال برخلاف همیشه خیلی سرد نبود!یعنی خنک بود،اما ما از شهرکرد انتظار هوای خنکتری داشتیم.😉 روز دوشنبه ب قصد کوهرنگ رفتیم بیرون. اول رسیدیم چلگرد تمام مسیر هوا عاااالی بود.برف بالای کوهها واقعا زیبا بود.😍 توی راه یه رستوران بود ک گوشت تازه آویزون کرده بود و ماهی تازه داشت. نسبت ب رستورانهای مجاورش شلوغتر بود و ما هم رفتیم همونجا. چلوکباب و چلومرغ سفارش دادیم.تا سفارشمون حاضر بشه محیا با ماهیها مشغول بود! اوضاع خوب بود...تا اینکه یه مشتری واسه ماهی پیدا شد!😟 فروشنده هم جلوی محیاگلی ماهی رو از آب گرفت و انداخت توی سبد تا بتونه شکمشو تمیز کنه!!!😨...
20 مرداد 1398

در مسیر شهرکرد-مرداد ۹۸

سفر تابستونی امسالمون با کلی آره و نه شروع شد!!😀 دلمون مشهد و زیارت حرم امام رضا(ع)میخواست،اما نمیدونستیم حسام هم مثه محیا خوش سفر هست یا نه!😉 واسه همین تصمیم گرفتیم بریم شهرکرد،اگه حسام خوش سفر بود و توی مسیر اذیت نکرد،سفرمونو ادامه بدیم ب سمت مشهد. در غیر اینصورت یه هفته ای چهارمحالو بگردیم و برگردیم خونه! محیا حسابی ذوق سفر داشت و دعا دعا میکرد مشهد هم بریم.اینقدر ذوق داشت ک شب ساعت ۳ بزور خوابید!😀من ک حتی ۱دقیقه هم نخوابیدم و مشغول آماده کردن وسایل و تجهیزات سفر بودم!😉 مرغ عشقها و خرگوش محیارو ب آقای خمیسی همسایمون سپردیم. روز یکشنبه ۶ مرداد ساعت ۶ صبح از خونه زدیم بیرون. صبحونه رو توی یه پارک توی قلعه تل صرف کردیم. ...
19 مرداد 1398

سوپرمارکت بازی!

همسایه ی خوب گلی از گلهای بهشته!!😆حالا اگه این همسایه،یه سوپرمارکت باشه و فروشندش هم یه دوست خوب خونوادگی بشه،دیگه بهشتی تر میشه!!!😅 رفته بودیم خونه ی مامان بزرگ و بابا چیزی از مغازه لازم داشت.دیروقت میخاستیم راه بیفتیم و اونموقع مغازه تعطیل میشد.عموجمال(صاحب مغازه )کلید مغازشو انداخته بود توی حیاطمون ک هروقت رسیدیم راحت باشیم!! آخه کجا همچین همسایه ی مهربونی پیدا میشه؟؟؟😉 من خیییییلی کم میرم مغازش و همیشه خریدا با محیا و باباشه. حالا ک کسی نبود فرصتو غنیمت شمردم و با محیا رفتیم مغازه و ساعت ۲ شب مغازه بازی کردیم!😅 در مغازه رو هم بستیم ک مشتریِ واقعی مزاحم بازیمون نشه!😜 یه تافی شکلاتی و یه بسکوییت شکلاتی هم خر...
5 مرداد 1398

قلک محیاطلا❣

تقریبا یادمون رفته بود قلک داری! یعنی در این حد فعال بودیم ما!😅 تا اینکه چند روز پیش یهو یادم افتاد ک یه قلکی داشتی!بهت گفتم قلکو باز کنیم.اولش گفتی نهههه یادگاری خاله صدیقه س!😅 ولی بعدش ک تورمو ب زبون ساده واست توضیح دادم،قانع شدی!یعنی گفتم اگه پارسال قلکتو میشکوندی میتونستی باهاش یه تبلت بخری اما امسال دیگه نمیشه چون تبلت گرون شده و پولای قلکت تقریبا ثابت مونده!گفتم اگه الان خرجش نکنی سال دیگه باز هم چیزهای کمتری میتونی بخری!!(یعنی تورم خط بطلانی کشید ب فلسفه ی پس انداز!!!😁) هیچی دیگه،امروز قلکتو خیلی ظریف باز کردیم چون میخاستی ظاهرش حفظ بشه و یادگاری بمونه!! کلی ذوق کرده بودی،مخصوصا از اینکه سکه هات زیاد بودن!😁😘 ...
4 مرداد 1398
1957 16 11 ادامه مطلب