گلستان-مرداد۹۸
روز چهارشنبه شانزدهم مرداد راه افتادیم سمت استان گلستان!😊
هوا عاااااااالی👌👌👌
خستگی راه و سفر حسااابی از تنمون دراومد و نیروی تازه گرفتیم.💪😀
صبحانه رو دیروقت توی فاروج صرف کردیم!
هر چقدر ب جنگلهای گلستان نزدیکتر میشدیم،هوا دلپذیرتر میشد.😊
توی جنگل،هشدار حیوانات مختلف مثل پلنگ و خرس و گراز و ... نصب شده بود.برای محیا میخوندمشون!تا اینکه به یه تابلوی پیچ خطرناک رسیدیم،محیا گفت اینجا هم جایِ ماره!!😀
دیگه هر تابلوی پیچ خطرناک میدیدیم کلی میخندیدیم!😂
اولین گرازی ک محیا ناغافل دید، ترسید!اما بعدش واسش عادی شد و دوست داشت بازم ببینه.😆
جنگل مه آلود و ابری بود.به گالیکش که نزدیکتر میشدیم بارون ریز و دلچسبی شروع ب باریدن کرد.
هرچقدر از دلچسبی هوا و محیط بگم کم گفتم!👌
شب صادق آباد،نرسیده به گالیکش خوابیدیم و صبح من و بابایی و حسام ب هوای نون تازه همه ی صادق آبادو گشتیم.😉یه بخش با صفا ک به تازگی شهر شده بود و هنوز حتی داروخونه نداشت!😉
بعد از بیدار شدن همسفرامون راه افتادیم ب سمت آبشار لوه✌
بخاطر بارون دیشب،پله هاش حسابی گل آلود و لیز شده بود.اما اونقدر باصفا بود ک دلو زدیم ب دریا و رفتیم کنار آبشار.😄
بابایی میگفت اینجا اینقدر قشنگه،پ بهشت چجوریه؟😆😁
با نوش جون کردن بلال،از آبشار دل کنیدم و ب سمت گرگان ب راه افتادیم.😉😋
برای ناهار رفتیم ناهارخوران و جوج زدیم.😉
شب ساری بودیم.اینقدرررر خسته بودیم ک دلمون فقط و فقط خونه رو میخواست.
صبح ساعت ۷ راه افتادیم ب سمت تهران.بخاطر تعمیرات قسمتهایی از جاده،ترافیک خییییلی سنگینی بود و خیلی معطل شدیم.اونقدر خسته شدیم ک وقتی پیشنهاد دادم یه شب تهران بمونیم و تهران گردی کنیم.بابا گفت هرطور میل خودتونه!اما محیا گفت نهههههههههه دلم واسه خونه و برفی و عروسکام تنگ شده!😁😘
بعد از تهران هم رسیدیم قم و ناهارو توی رستوران یه مجتمع رفاهی قبل از قم صرف کردیم.
عصری رسیدیم بروجرد.استراحت کردیم.شام و بلال خوردیم و وقتی سرحال شدیم،ب پیشنهاد بابایی ی راه ادامه دادیم و بالاخره ساعت ۳ صبح رسیدیم خوووونه!😀👍
هر چقدر هم توی سفر خوش بگذره،بازم هیچ جا خونه ی آدم نمیشه!😁
خدارو شکر که یه سفرتابستونی دیگه کنار عشق زندگیم و بچه هام بودم.ممنونم خدای مهربونم.😘💖