سوپرمارکت بازی!
همسایه ی خوب گلی از گلهای بهشته!!😆حالا اگه این همسایه،یه سوپرمارکت باشه و فروشندش هم یه دوست خوب خونوادگی بشه،دیگه بهشتی تر میشه!!!😅
رفته بودیم خونه ی مامان بزرگ و بابا چیزی از مغازه لازم داشت.دیروقت میخاستیم راه بیفتیم و اونموقع مغازه تعطیل میشد.عموجمال(صاحب مغازه )کلید مغازشو انداخته بود توی حیاطمون ک هروقت رسیدیم راحت باشیم!!
آخه کجا همچین همسایه ی مهربونی پیدا میشه؟؟؟😉
من خیییییلی کم میرم مغازش و همیشه خریدا با محیا و باباشه. حالا ک کسی نبود فرصتو غنیمت شمردم و با محیا رفتیم مغازه و ساعت ۲ شب مغازه بازی کردیم!😅 در مغازه رو هم بستیم ک مشتریِ واقعی مزاحم بازیمون نشه!😜
یه تافی شکلاتی و یه بسکوییت شکلاتی هم خریدیم ک بابا واسش نوشت!😉
جالب اینجاست ک حسام خیییییلی عموجمالو دوست داره و هروقت من میرم باشگاه یا مزار و یا خرید و .... بابایی حسامو میبره مغازه تا سرگرم بشه و بهونمو نگیره.
ب محیا گفتم یه چیزی دستت بگیر مثلا داری میفروشی!😆😉
بعد ک متوجه شد پاکت سیگاره،چهرش اینجوری شد..😁