محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

هفده ماهگی محمد حسام.❤

عشق و نفسی مامان هفده ماهه شد.😘💋❤ آخه من چی بگم درباره گل پسری ک اینقدر شیرین و بلا شده❤💋 غذا خوردنت ک همچنان بدون شرحه!!! اینجا تازه ظرف رب انارو کشف کرده بودی!😁😘 کرم دستو ک ببینی دمار از روزگارش درمیاری و همه رو روی صورتت میزنی!😁😘 هشتم اسفند بخاطر ماهگردت دندوناتو چک کردم و متوجه شدم شکر خدا دوتا دندون نیش پایین هم جوونه زدن و گل پسری الان ۱۶ تا دندون خوشگل و سفید داره.😚😚 روز دوشنبه ۸ اسفند واسه اولین بار تونستی درب هالو باز کنی و بری بیرون!از اونروز تا الان مکافاتی داریم!😁مستقل میری شال و کلاه میکنی و میری بیرون!یا میری سراغ خرگوش محیا و یا آب بازی توی حیاط!😀 اول خواهش میکنی درو...
21 اسفند 1398

ما قوی تر از کروناییم.💪

باید قوی باشم... اما میترسم.... کاش روزی برسه که با هم این نوشته رو بخونیم و حس و حال اینروزها رو واستون تعریف کنم.... کاش عمرمون قد بده! میترسم.... خیلی میترسم.... بیشتر از اون روزی ک ایران تحریم شد،بیشتر از روزی ک ترامپ تهدید کرد و گفتند جنگ میشه،بیشتر از روزی ک گفتند قراره سیل و زلزله بیاد میترسم چون شهر قم ک مرکز بیماری کرونا بود قرنطینه نشده.چون خوزستان داره گرمتر میشه و خیلیها ب اینجا میان تا از ویروس در امان باشند درحالیکه خودشون ناقل این ویروسند! میترسم چون ب کادر درمانی اعتمادی ندارم میترسم چون مدیریت بحران در ایران،با سوءمدیریتش ب گسترش بحران دامن میزنه میترسم چون زندگی بعد از گرفتن مادرم،در نظرم بیرحم و ستمگره.... میترس...
7 اسفند 1398

روز مادر ۹۸

روز مادر امسال واسه من خیلی خاص بود❤. چون برای اولین بار محیای شیرینم بتنهایی جشنو مدیریت کرد.😘😘😘 من مشغول سرگرم کردن حسام بودم و متوجه میشدم محیا در تکاپویه!!😁💋❤ روی میزو پارچه انداخت،😘 خودش بتنهایی شربت آماده کرد،😘 شیرینی کشمشی ک ظهر با کمک هم پخته بودیمو توی ظرف گذاشت،😘 دیوارو با نوشته هاش تزیین کرد و هدیه های خودش و حسام و بابارو با کمک بابایی کادوپیچ کردند.😘 اینقدر از جشنش و نحوه ی مدیریتش لذت بردم ک دوست داشتم اون لحظه ها هیچوقت تموم نشن.❤❤😚😚 همیشه معتقد بودم قشنگی روز مادر ب اینه ک بچه ها واست جشن بگیرن.و امسال قشنگترین روز مادرو تجربه کردم.😚💋💝 محیای عزیزتر از جونم ...
5 اسفند 1398

قانون های اتاقش!😘❤

الهی من ب فدای این گل دخترعزیز و دوست داشتنیم😘😘😘 عمر و زندگیم محیا،این قانونهای طلایی رو واسه اتاقش نوشته و چسبونده ب دیوار اتاقش!😁😘 اینک شروع خاطره نویسی گل دختری💋❤❤ فدای اون دستای توانا و سوادناتمامش😘😚 محیای من تا این لحظه ۷ سال و ۱ماه و ۱۴ روز سن دارد.❤😚😚 ...
24 بهمن 1398

شانزده ماهگی محمدحسام.😘

گل پسر فرفروی من ۱۶ ماهگیشو هم بسلامت و با یه عااالمه شیرینکاری و شیطنت پشت سرگذاشت.😘💖 ۱۶دی دندون نیش سمت چپت جوونه زد.واسه این دندون خیلی بداخلاق شده بودی،در عجب بودیم از اون حسام خندون و شاد اینهمه حجم بدخلقی بعید بود!😆تا اینکه بابا متوجه ی جوونه زدن دندون نیشت شد.۳بهمن هم دندون نیش سمت راستتو کشف کردم.😘😘 مبارک باشه جناب عششششق.😘😚 ب تقلید از محیا کتاب میاری و میشینی کنارم و با تنها واژه ی پرتکرارت کتاب میخونی:دَ....دَ😀💖 با خودکار روی کاغذ خط خطی میکنی و میگی دِ .....دِ بر وزن چشم چشم دو ابرو😀😘 یعنی کلا یه ”ماما“ میگی و یه  ”د“  و کل اموراتت میگذره!😂😘 آها از اتاق فرمان اشاره میکنن ک...
11 بهمن 1398

محیایِ کلاس اولیِ ما😘😚

عشق شیرین زبونم،محیای ماه من😘با کلاس اولی شدنت،بازیهاتم رنگ و بوی دیگه ای گرفتن.😘😘 جدیدا وقتی مثلا داری کتاب میخونی یا معلم بازی میکنی و ب شاگردای خیالیت درس میدی.سعی میکنی کتابی صحبت کنی!عاااالی صحبت میکنی.گاهی از یه اصطلاحاتی استفاده میکنی ک ما حسابی تعجب میکنیم تلفظ بعضی کلمات غلط اندازه و فکر میکنی برای کتابی شدن باید تغییرشون بدی.مثه صابان!!!هر چی هم میگفتم صابون درسته!میگفتی آره درسته ولی توی مدرسه باید بهش بگیم صابان!😀 یه سری موقع املا گفتن ب عروسکات متوجه ی یه واژه ای شدم ک روح و روان دهخدا بیامرز شاد شد از کشفش!!😆میگفتی:نمی تَـوانـَـوَم nemitavanavam!!😂😂😂😂هنوز ب درس ”و“نرسیده بودید و اینو از خودت ...
1 بهمن 1398

پانزده ماهگی محمدحسام.❤

محمدحسامم،عشق و نفسم،یکسال و ۳ ماه از اولین روزی ک در آغوش گرفتمت میگذره و بدون اغراق هر روز بیشتر از روز قبل عاشقتیم.😚😘😚 البته اگه میذاشتی ازت عکس بگیرم بیشتر عاشقت میشدم!😁😅😚 همینکه گوشی رو دستم ببینی با انگشتای خوشگلت بشکن میزنی و میرقصی و ازم میخای واست آهنگ یا کلیپ بذارم!صاحب سبک و سلیقه هم هستی و از آهنگی ک خوشت نیاد میگی اِ... و میخای عوضش کنم!😀😀 اینجا اجی رو هم ب راه خودت کشوندی و داری با محیا میرقصی.😁😘 خیلی مراقب این اسپیکر بودم و اصلا اجازه نداشتی بهش دست بزنی و از راه دور درخواست آهنگ میدادی!😆تا اینکه یه روز خاله زهرا داد دستت و همون یه بار سرویسش کردی و ب فنا رفت!👊❤ روز سه شنبه ۳ دی دندون آس...
26 دی 1398