جشن تولد هفت سالگی محیاگلی😘🎂
محیای نازنیم،عشق و نفسم هفت سالگیت مبارک باشه همه ی زندگی من.😘😚💋🎂 ❤
وقتی ۳-۴ساله بودی و آرزو میکردی بزرگ بشی!ازت میپرسیدم وقتی چند سالت بشه خیلی بزرگ شدی؟میگفتی۷!😀😘و حالا ب سن بزرگیت رسیدی عمر و نفسم.😚😚
قرار بود تولد امسالتو با دوستای همکلاسیت و دخترخاله هات جشن بگیریم.کلی هم نقشه و برنامه ریخته بودیم.😀
پام ک شکست بهت گفتم جشنو بذاریم بعد از خوب شدن پام.قبول کردی اما حسابی غصه خوردی!! قبل از تولدت خاله لیلا زنگ زد و گفت واسه محیا کیک درست میکنم و یه جشن خودمونی بگیریم واسش.بعدشم خاله ناهید گفت بخاطر محیا دور هم جمع میشیم ک خوشحال بشه.بقیه ی خاله ها استقبال کردن.و فقط و فقط بخاطر خوشحال کردن محیاگلی این جشنو گرفتن.
😘😘😘
ب محیا ک گفتم قراره با خاله ها و خاله زاده ها جشن بگیریم کلی خوشحال شد.اما گفت کیکش باید اسب تک شاخ باشه!😀
واسه لباسشم داستانی داشتیم!!😁😁هرچقدر گفتم لباس مجلسی بپوش حاضر نشد و اصرار ک این لباسو میخاد بپوشه!😁تولد خودش بود و طبیعتا حق داشت لباسشو خودش انتخاب کنه.😉😘😘
حسام هم توی یه دنیای دیگه سیر میکرد!!😀😘😘تمام مدت جشن مشغول نقشه برای کیک محیا بود!😁😁طوریکه مجبور شدیم از قسمت پشت کیک واسش بذاریم ک دست از سرش برداره!😁😘😚😘
اینجا از یه لحظه غفلت استفاده کرده بود و میخاست کیکو کلا ببره!!😂😚😘😁
خاله لیلا حسابی هوای حسامو داشت.😘😘
محیا عشقم مثه هرسال کلی ذوق کادوهارو داشت.و حسابی از دیدن کادوهای قشنگش خوشحال شد.😘😘😘
موقع فوت کردن شمع هم آرزو کرد برفی زنده باشه و خونوادمون سالم باشیم.😘😚😘❤💋
جشن امسال برای من هم یه جشن خاص بود.جشنی ک نشون داد چه فرشته های نازنینی اطرافم دارم ک برای شادکردن محیا اینهمه زحمت کشیدند.😘😚😘
خدارو شکر میکنم که خواهرای مهربونم همیشه کنارمن.هرچقدر بخام ازشون تشکر کنم باز هم کمه.💋💋❤❤
تولد ۵سالگی محیا،آخرین جشن تولد محیا بود ک بی بی هنوز کنارمون بود.
امسال جای خالیشو همه حس میکردیم.که کاملا یهویی خاله سکینه اومد عیادتم و به جشن رسید.هم خوشحال شدیم و هم دلشکسته خاله رو میبوسیدیم و.......
نمیخام غمگین بنویسم.فقط گفتم ک خاطرش بمونه.💖
قدر عزیزانی ک امروز دارمو میدونم و بابت داشتنشون خدارو شکر میکنم.❤❤❤