محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

هفت ماهگیت مبارک گل من

دنگ.....دنگ....دنگ....تقویم تاریخ!! هفت ماه پیش در چنین شبی،محیای شیرین من متولد شد! دخترک عزیز من،بخدا قسم زیباترین،بهترین و دوست داشتنی ترین هدیه ای هستی ک حدا ب ما عطا کرده. برعکس من ک دوره ی نوزادی و کودکی آروم و خوش خوابی داشتم،بنا بر روایات فراوان،بابایی شیطون و پرجنب و جوش بوده. چند روز پیش حسابی شیطنت میکردی و با اینکه چشات از بیخوابی قرمز شده بود حاضر نمیشدی بخوابی.منم ک دندون درد داشتم از کوره در رفتم و ب بابات گفتم: "آدم باید روز خواستگاری،بجای اخلاق و رفتار طرف،فقط از دوره ی نوزادیش سوال کنه!!اگه گفت بچه آدم بوده قبول کنه،اگه بچه جن بوده خودشو توی چاه نندازه!!!" ب...
13 مرداد 1392

واکسن شش ماهگی

گل دخترم واکسن شش ماهگیشو هم ب سلامتی زد و تا شش ماه دیگه از واکسن خبری نیست. مطابق برنامه ی واکسیناسیون از یه هفته قبل استرس داشتم و دلم نمیومد ببرمت واکسن بزنی. خدارو شکر از این خان هم اگر چ ب سختی اما ب سلامتی گذشتیم. بعد از برگشتن از بهداشت،بی تابی میکردی،بابایی قلمدوشت گرفته بود و واست شعر میخوند ک دیدیم جگرگوشمون روی شونه ی بابایی خوابش برده! الهی مامان فدات شه.دردو بلات ب جونم.خیلی سخت بود تب داشتی و بی حوصله بودی.اما خدارو شکر ک این سختی برای بیمه کردن مقابل سختیها و مریضیهای آینده س! با همت و پشتکار دختر عزیزم،الان چند روزه گوشیم توی کماست!نمیدونم چی ب سرش آوردی ک حسابی قاطی کرده و ...
12 مرداد 1392

آتیش پاره!!

خیلی شیطون شدی.با روروئک توی خونه میچرخی و خرابکاری میکنی.بلند همت هم هستی ماشالله! تا ب هدفت نرسی دست بردار نیستی!!بهت میگم:مامان توی هر دقیقه یه خرابکاری کافیه،لازم نیس رکورد بزنی! بهترین اهدافتم شکار کنترل تلویزیون و ماهواره،موبایلای من و بابایی،تلفن خونه،لپ تاپ،کاغذ،سیمهای آویزون شارژر هستن! دیروز یه تیکه کاغذ گیر آورده بودی و با سرعت درحال بلع و هضم بودی(قربوووووون دهن خوشگلت)بابایی میگفت:محیا،باباجون تو ک بز نیستی ک کاغذ میخوری!!کلی ب این تفهیم هویت خندیدم! یاد گرفتی ب غذا و آب فوت میکنی.لیوان آبو ک ب دهنت نزدیک میکنم توش فوت میکنی و از صدایی ک درست میشه کیف میکنی.آب دهنتو قرقره میکنی و میخندی ال...
11 مرداد 1392

یک روز پرحادثه!!

    دو شب پیش رفته بودیم مهمونی و ساعت یک برگشتیم خونه.اونقدر خسته بودی ک هنوز لباس عوض نکرده،شیرتو خوردی و خوابیدی.نیم ساعت از خوابت گذشته بود ک از خواب پریدی و شروع کردی ب جیغ زدن!!چشاتو بسته بودی و با جیغ گریه میکردی! بابایی از توی حیاط سراسیمه اومد ببینه چی شده؟!صداشو ک شنیدی یه لحظه آروم شدی و باز زدی زیر گریه! نمیدونستم چیکار باید بکنم،ب کی زنگ بزنم؟از کی کمک بخوام.   بابا میگفت خواب بد دیدی!فقط از خدا و فاطمه ی زهرا(س) کمک میخواستم.تو فقط گریه میکردی.اونقدر ک ترسیدم از حال بری. الهی مامان فدات،درد و بلات بجونم،آخه فرشته ی کوچولوی من چ خواب بدی میتونه ببینه؟ تقریبا یه...
5 مرداد 1392

سرگرمی دهه 90

دیروز ناخنای خوشگلتو گرفتم و بقول بابایی خلع سلاحت کردم!!آخه قلبونت برم مثه ببر چنگول میزنی!!   چند شبه ک بازم خوابت بهم ریخته و همین مارو واسه سفررفتم مردد کرده!پارسال اینموقع شمال بودیم! خیلی دلمون سفر میخواد اما نگرانیم تو اذیت بشی!پلیز دخمل خوبی باش و بذار روحیه ای عوض کنیم! اینم چندتا عکس از سرگرمی دهه نودیا!!تا لپ تاپو میبینی باسرعت نور خودتو میرسونی بهش! عکسای یک تا سه ماهگیتو با مووی میکر فیلم کردم و آهنگ"یه دختر دارم شاه نداره" روش گذاشتم....توی هرحالتی که باشی تا صداش میاد با دقت و علاقه نیگاش میکنی...مامان فدای نگاهت البته مراقبم ک زیاد جلوی تی وی و لپ تاپ نری ...
4 مرداد 1392

اولین سفر برون استانی

مسافرت بدون برنامه ریزی مثه هندونه بلاشرط چاقو میمونه!خدارو شکر هندونه ی ما خوب از آب دراومد بعد از کلی تردید و جاموندن از چند گروه مسافرتی!!بالاخره دلو ب دریا زدیم و روز پنجشنبه با دایی منصور و خاله زهرا رفتیم همدان.اولین سفر برون استانی محیـــــای عزیزم! خدارو شکر زیاد اذیتمون نکردی و ماهم تمام سعیمونو کردیم تا اصلا اذیت نشی!! خوشم میاد خوش سفری! پارسال ک هنوز توی شکمم بودی رفتیم مشهد و بااینکه سفر طولانی شد و منم ماههای اول بارداریم بود اصلا اصلا اذیتم نکردی.قربـــــــــــــــــــــــــــووووووون دخمل گلم ک همیشه هوای مامانیشو داره صبح ساعت 4 از خونه زدیم بیرون.تو بغل عمه امل خواب بودی و عمه با رعا...
31 تير 1392

سرگرمی وبلاگی

  ب دعوت بابای زهرا سادات خانوم و البته با کمی تاخیر: اگه روزی از هفته بودم :دوشنبه اگه عدد بودم : هشت اگه نوشیدنی بودم :یه فنجون قهوه اگه ثواب بودم :مهربونی اگه درخت بودم : اقاقیا اگه میوه بودم :موز اگه گل بودم :یاس اگه آب و هوا بودم :ابری اگه رنگ بودم :سفید اگه پرنده بودم :عقاب اگه صدا بودم :صدای خنده ی بچه ها     اگه فعل بودم :سلام کردن اگه ساز بودم : ویولن ا گه بخشی از طبیعت بودم :موج دریا اگه یه حس بودم:حس مادرانه با تشکر از...
28 تير 1392

مامان ناخوش

آدم وقتی مریض میشه تازه قدر سلامتیو میدونه و وقتی معده ش هنگ میکنه و بالاجبار خاطرات تغذیه ای چند ساعت قبلو مرور میکنه تازه میفهمه چه اجحافی کرده در حق معده و ملحقاتش!! امروز صبح  با حالت تهوع و سایر علائم مسمومیت بیدار شدم!دیشبو  review کردم:فرنی-ماکارونی-دوغ-سالاد-چای با نقل گردویی-گز سوهانی-تخمه-بادوم خام و بالاخره شیر! حالا وسط این شلم شوربا پیدا کن پرتقال فروش را! بیدار ک شدی و دیدی مثه هرروز نیستم دمغ شدی و نق نقو! در اتاقو بستم ک استراحت کنم.بابایی سرگرمت کرد و ناهارتو داد. یکی-دو ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم ک بابایی مشغول نماز بود و تو با روروئک دوروبرش میچرخیدی! آروم ...
27 تير 1392