محیای دوچرخه سوار😘
وای خدای من باورم نمیشه این همه مدت توی وبلاگ چیزی ننوشتم😅😅
یک عالمه خاطره جا مونده دارم،از تولد خودم بگیر تا تولد حسام و ماهگرداش😍
یک دنیا سپاس از دوستان عزیزی که به یادم بودند و پیام گذاشتند،و عذر تقصیر از اینکه مدتی فرصت سر زدن به وبلاگ های قشنگتون رو ندارم.
❤️❤️❤️❤️❤️
حیفم اومد این تاریخ قشنگ رو برای محیاگلی ثبت نکنم 😘😘
دو روز پیش محیا برای اولین بار رفت خونه دوستش نرجس،خیلی بهش خوش گذشته بود. ❤️😘
تارا هم بهشون ملحق شد و سه تا دوستای خوب ساعاتی با هم خوش بودند. ❤️💞💖
خونه نرجس بود که محیا برای اولین بار بدون چرخ کمکی دوچرخه سواری کرد.😍👏👏👏
دیروز ظهر بابا چرخ کمکی های دوچرخه محیار و هم درآورد و از اون موقع تا حالا محیا تمام عصر و شب داره دوچرخه سواری میکنه.😅😄❤️❤️❤️
خیلی خوشحاله،من و بابا هم بیشتر😅😘
به محیا میگم تقریبا به همون اندازه ک از راه رفتنت ذوق کردم و خوشحال شدم،الان از دیدن دوچرخه سواریت خوشحالم،فقط یه درجه کمتر!😄😄💖💖💖