محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

نوروز96

  استارت گردشهای نوروزی قبل از خود تعطیلات زده شد و جمعه 27 اسفند رفتیم دیلم و علاوه بر خریدهای متفرقه یه چادر مسافرتی فقط و فقط بخاطر اصرارهای گل دخترم خریدیم.     آخرین ناهار سال95 همه ، خونه ی بابابزرگت جمع شدیم. سر سفره بودیم ک سال تحویل شد.ما هم ک این پیش بینی رو کرده بودیم توی سفره ی ناهار هم بساط هفت سین گذاشتیم   . با اینکه خودمون توی خونه سفره هفت سین چیده بودیم ولی خونه باباحاجی هم سفره هفت سین گذاشتیم و شد سومین سفره ی هفت سینمون . دور سفره نشستیم و باباحاجی واسه هممون دعاهای قشنگ کرد.   سفره هفت سین ما:     &nbs...
20 فروردين 1396

حرفی و کلامی....

آخ ک چقدر دلم یه تنبلی تپل و درست و حسابی میخواد!!روی مبل لم بدم و در حالی ک دارم یه عااالمه هله هوله میخورم یه فیلم سرد و جشنواره پسند ببینم و بخاری رو هم زیاد کنم و ذره ای هم نگران مرتب بودن خونه نباشم!! یادم نمیاد آخرین باری ک تنبلی اساسی کردم کی بود...ولی خوب یادمه ک با اومدن مهمون سرزده چقدررررر خجالت زده شدم و لذت اون شلختگی چطور از بین رفت!! نیم ساعت دیگه باید برم محیارو از موسسه بیارم.دیشب خوب نخوابیدم.محیاگلی چندبار بیدار شد و بردمش دست ب آب.شیفت صبح بودم و فرصت استراحت نداشتم. اما دوست داشتم بیام و اینجا بنویسم.چرا؟؟؟خودمم درست نمیدونم ولی نوشتنو خیلی دوست دارم مخصوصا اگه توی وبلاگ یکی یه دونه ی خودم باشه  ...
6 بهمن 1395

چهارسالگیت مبارک،قشنگترین بهونه ی زندگیم!

  محیای عزیزم،تولد "تو" تولد من است!!چون زندگی من با آمدن "تو" آغاز میشود همه ی هستیِ من!   عزیزترینم،سالروز زمینی شدنت مبارک باشه. امسال باز هم سعی کردم جشن تولدت متفاوت از سالهای قبل باشه.ب پیشنهاد خودت،جشن چهارساله شدنتو توی مهد(موسسه کودک خلاق) برگزار کردیم.     یه عاااالمه ب تو و دوستات خوش گذشت.         یه هفته قبل از جشنت،با هم واسه سفارش کیک رفتیم.وقتی بهت گفتم قراره عکس خوشگل خودتو روی کیک چاپ کنن اولش مخالفت کردی ولی وقتی متوجه شدی خوراکیه و میتونی عکسو بخوری خیلی واست جالب ...
27 دی 1395

مرداد95

  یکی از بهترین سفرهایی ک با هم داشتیم،همین مسافرت ب مشهد امسال بود.خیییییییلی خوش گذشت     پارسال ولادت امام رضا(ع) بود ک من و بابا تصاویر حرمو از تی وی میدیدیم و با بغض آرزو کردیم بتونیم سال دیگه حرم باشیم.آخرین بار دوران بارداریم رفته بودیم مشهد و گل دخترم ب دنیا نیومده،زیارتشو کرده بود   امسال هم نتونستیم بلیط قطار واسه مشهد گیر بیاریم.... چون با ماشین شخصی تا مشهد خیلی راهه و نگران بودم خسته بشیم تصمیم گرفتیم یه سفر ب یاسوج و شهرکرد و اصفهان داشته باشیم...اما وقتی رسیدیم یاسوج و خیلی خوش گذشت،تصمیم گرفتیم ب سمت مشهد ادامه بدیم......و اینگونه بود ک نازنین محیایِ من تونست برای اولی...
22 مرداد 1395

نوروز 95

با پایان سال94 شروع ب خانه تکانی کردم   ب خانه ی دل ک رسیدم،محبتت را برداشتم   نه غباری داشت و نه کهنه شده بود   محیای من،مهرت جاودانه در دلم خواهد ماند...تا همیشه     تحویل سال 95 ساعت   بود.از شب قبلش سفره هفت سینو آماده کردم.     از اونجایی که قرار بود ناهار بریم بیرون و نمیخاستم خوابت خراب شه برا سال تحویل ساعت کوک نکردم اما صبح همون موقع ناخوداگاه از خواب بیدار شدم...روی ماه تو و بابارو بوسیدم،دعای خیر کردم و بازم خوابیدم صبح ک بیدار شدی با دیدن سفره ی هفت سین حسابی جاخوردی....   ناهار اولین روز عیدو با بق...
6 تير 1395