ماراتن پرستاری!!
یکشنبه شب رفتیم خونه مامان جون،اونقدر بی تابی کردی ک نیم ساعت بیشتر نموندیم.تا ب حال سابقه نداشت اینقدر بیقرار باشی! دمای بدنت ک بالا رفت فهمیدم بهونه گیریت بی دلیل نبوده!تبت بیشتر و بیشتر شد تا اینکه ساعت یک نصفه شب ب 39/5درجه رسید!!خیلی ترسیدیم.با استامینوفن و پاشویه تبتو پایین آوردیم اما از ترس اینکه خدای نکرده تشنج کنی حتی یک دقیقه من و بابایی پلک روی هم نذاشتیم.تو فقط بغلم آروم میگرفتی و توی خواب ناله میکردی و دلمونو آتیش میزدی. فردا صبحش دیگه حاضر نشدی شیر بخوری.تبت بهتر شده بود ولی همچنان بیقراری میکردی.آبریزش ب...