محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

حاملان قرآن

امروز در مراسم جشنواره قرآنی ، محیای عزیزم به همراه دوستانش حاملان قرآن بودند😍 قرآن نگهدارتون 😘 خدارو شکر اجرای خوبی داشتید 👏🥰 بعد از اجرا هم رفتید سالن بوکس که مثلاً استراحت کنید ولی اینقدر بازی کردید و خوش گذشت که خانم کریمی به شوخی میگفت شما شیطان رجیمید نه فرشته!!😂 حسام در طول مراسم حوصلش سررفته بود و حتی پیشنهاد آقای سحابی برای موتور سواری رو رد کرد!😁 اما توی سالن بوکس کلی خوش گذروند.😁😘 قصد نداشتم مدت زیادی همراهتون بمونم ولی وقتی رسیدم خانم خواجه ازم خواست در دوخت آستین شنل بچه ها کمکشون کنم،منم با کمال میل پذیرفتم. ...
5 اسفند 1401

عمو کوشا

یه شب خوب که به هممون خوش گذشت. محیا کنار دوستان و همکلاسیهاش و حسام کنار من بود😍 جُنگ شادی عمو کوشا😉 اولین بار بود که حسام توی جشن یا مراسمی خسته نشد و با خوشحالی دست میزد و شادی میکرد.😍😘 آخرین بار ک اومده بودیم جُنگ شادی ،حسام خسته شده بود و دائم میرفت کنار سِن ، اما اینبار عااالی بود،جایزشم یه کتاب از نمایشگاه کتاب بود😉🥰 همیشه خوش باشید عزیزای من😍🥰 ...
11 بهمن 1401

محیا عشق کتاب😍

یکی از لذتهای دنیا تماشای محیای نازنینم هنگام مطالعه ی کتابهاست.😍💞💖 از سنین خیلی پایین ب کتاب علاقه نشون میدادی،خیلی زود خودکار به دست شدی و روی دفترها و کتابهام یادگاری ثبت کردی!!😁💖 خیلی دوست داشتی برات کتاب بخونم و از وقتی تونستی بخونی شروع کردی به مستقل کتاب خوندن،اپلین کتاب طولانی که خوندی کتاب دوری سانتاماگوری بود،بالای ۲۰۰ صفحه داشت و خیلی سریع خوندیش.دیگه بهت مزه داد و رفتی سراغ رمانهای رده ی سنی خودت.😍😍😍 کتاب یه قل دو قل طاهره ایبد رو یه غروب تابستونی گرفتی،شب موقع خواب ازم اجازه گرفتی کمی بیشتر کتاب بخونی و بعد بخوابی،ساعت ۵ و نیم صبح بیدارم کردی و با اشتیاق گفتی تازه کتابمو تموم کردم و میخام بخوابم!!!😍💖 ...
8 بهمن 1401

یه جادوگر دوست داشتنی😍😁

وقتایی که با هم خوبید ، دنیا در نظرم زیباتره😁😍 اما امان از اون وقتایی که سر دنده ی لج بیفتید😁🤭 بیشتر حسامه که با شیطنتاش لج محیارو در میاره😜 مخصوصا وقتایی که لباس بتمن بپوشه !تبدیل میشه به بتمن واقعی و حریف میطلبه!!😁💪🏻 با وجود همه ی لجبازیا و شیطناشون،خیییییلی همدیگه رو دوست دارن و وقتی یکی خونه نباشه حسابی جاش خالیه و اون یکی دائم سراغشو میگیره😍❤️ دیروز داشتم حسامو میرسوندم مهد و محیارو مدرسه! حسام یهو گفت کاش من جادگر بودم....!!! پرسیدم چرا؟؟؟؟😯 گفت تا محیارو تبدیل به یه قورباغه کنم!!!!!😂🐸 وقتی دید محیا داره میخنده ادامه داد: یه قورباغه ی سیاه و زشت!!!😂😂 خندمون بازم بیشتر شد😂 ...
27 دی 1401

روز مادر ۱۴۰۱

اوایل ازدواجمون کلی مناسبت داشتیم واسه تبریک و هدیه😉💞 ماهگردهای ازدواج، سالروز آخرین خواستگاری،عقد،تولد،ولنتاین و .... به روز مادر که رسیدیم به عدنان گفتم بیا روز پدر و مادر به همدیگه هدیه ندیم،تبریک بگیم، بریم واسه پدر و مادرمون و بذاریم بچه هامون هر وقت بزرگ شدن خودشون اینروزو واسمون جشن بگیرن😉 اونموقع که این حرفو زدم واسم خیلی دور بود روزی که بچه دار شیم،بچمون بزرگ شه و بتونه خودش هدیه بگیره😍 و حالا به لطف خدا..... محیای مهربونم،دختر یکی یه دونه ی نازم اونقدر بزرگ شده که خودش تدارک روز مادرو دید،با پولای خودش برام کلی هدیه ی خوشگل گرفت💞😘😍🥰 خدا میدونه چقدررررررر خوشحال شدم،از خوشحالی چشام پر اشک شده بود😍😍😍 چقدر ای...
23 دی 1401

تولد ده سالگی محیا گلی😍

۱۰ دی همیشه خاص و به یاد موندنیه😉🥰😍 چون دختر خاص و عزیزم ، محیای مهربونم توی این روز قشنگ به دنیا اومده😍😍 امسال دخترقشنگم دو رقمی شد،ده ساله شد محیای من😍❤️ چقدر قشنگه دنیا با تو و با خنده های شیرینت،همیشه بخند محیای مهربونم 😍❤️ درست مثل ده سال پیش که به دنیا اومدی و زندگیمونو شیرین تر کردی،امسال هم هوا مه آلود بود قشنگم😍❤️ از قبل درباره ی جشن تولدت کلی حرف زدیم و برنامه ریختیم😍 تصمیم گرفتی جشن تولد امسالت خونوادگی و بدون تشریفات و ساده باشه😉💞❤️ از اونجایی ک میدونستیم شب تولدت هوا حسابی سرد میشه،چند شب قبلش پیشواز تولدت رفتیم شهربازی جام جم آزاد بودی که هر چقدر دوست داری بدون محدودیت بازی ...
16 دی 1401