بلبل دندونی یا دندون بلبلی!😆
فکر میکردم دندونهای شیری محیا ک دربیان،دیگه از مصائبِ دندونی راحت میشم!😅
ولی زهی خیال باطل!!!ظاهرا این قصه سر دراز دارد!😉
قبل از اینکه دندوناش بیفتن،بهونه میگرفت ک همه ی دوستام دندوناشون افتاده و چرا دندونِ من نمیفته!😒
خدا خواست و دندونش لق شد!ولی موضعش ۱۸۰ درجه تغییر کرد و دیگه اصلاااا دلش نمیخواست دندونش بیفته و ب هر روشی متوسل میشد تا جلوی افتادنشو بگیره!!!
با هر تزلزلِ!! دندون اسیر میشدیم ما!😁
از ترس اینکه دندونش بیفته ب زور غذامیخوره!😮
قصه و روایت و حکایت و نصیحت و تشویق و تطمیع و هرترفندی به کار بردیم و بی فایده بود!!فقط امیدمون ب خدا و گذرِ زمانه که👈این نیز بگذرد!😉
چهارمین دندون محیاگلی لق شده بود و ب قول قیصر:باز هم همان حکایت همیشگی!!!😁
میخاست کلاس ژیمناستیکشو کنسل کنه که مبادا توی کلاس بیفته!!!
واسش تعریف کردم ک وقتی بچه بودم و دندونم لق میشد کلی خوشحال میشدم که قراره یه دندون محکمتر و سفیدتر بجاش دربیاد و وقتی دیگه زیادی لق میشد،یا خودم میکندمش یا میوه میخوردم ک زودتر بیفته!!😆
نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و گفت:آدما با هم فرق میکنن!!نمیشه که هرچیزی شما دوست داشتی منم دوست داشته باشم!نظرات آدمابا هم فرق داره!!😀😀
دیشب با بچه ها رفتیم خونه خاله زهرا.بلبل اهلیشون نشست روی شونه ی محیا و در یک اقدام عجیب و غافلگیرانه پرید کنار دهن محیا و دندون لقش با نوکش کند و پرواز کرد!!!!😀
اونقدر یهویی بود ک همه جا خوردیم و بعدش خیییلی خندیدیم.😁
خدا خیرِ پرنده ای نصیبش کنه که هم مارو راحت کرد و هم خودِ محیارو!😁😁😁