قورمه سیاه😁
حسام به قرمه سبزی میگه:خورشت سیاه!!!😁ب خاطر رنگ خورشت،البته شایدم پیشگوی خوبیه!!!!😂
محیا عاشق قرمه سبزیای منه و میگه هیچ قرمه سبزی مثه قرمه سبزیای من نمیشه.(قربونش برم درباره ی استامبولی،ته چین مرغ، سالادالویه و سالاد پاستا و تقریبا همه ی غذاهام همینو میگه😁😍🥰)
شب با خاله صدیقه تلفنی گپ میزدیم ک گفت ناهار فرداش قرمه سبزیه!
بعد از قطع تماس منم مشغول پخت قرمه شدم.....
همزمان هم مشفول شستن ظرفا شدم.
بچه ها after dinner گشنشون شده بود ، ماکارونی سریع واسشون آماده کردم
بعد از صرف شام سری دوم،رفتیم لالا
توی رختخواب ب این فکر کردم که شعله ی زیر قرمه رو خاموش کردم آیا؟؟و دقیقا یادم افتاد که خاموش کردم!!!!!
صبح با صدای خش خش کاغذ از طرف بابا بیدار شدم...
تا منو دید ک بیدار شدم منو بوسید و با مهربونی گفت:فاطمه ناراحت نشی......گاز روشن مونده بود اما تورو خدا ناراحت نشو.......
چند لحظه طول کشید تا متوجه بشم چرا باید از روشن موندن گاز ناراحت شم.....قرمه سبزی نازنینم😂😂😂
رفتم توی مطبخ(آشپزخونه ای که توی حیاط خلوته)و با دیدن این صحنه به پیشگویی حسام آفرین گفتم،یه خورشت سیاه و صد در صد ذغالی!!!😂😂
با لب و لوچه ی آویزون گفتم فک کردم خاموشش کردم،اینهمه وقتمو گرفت☹️عدنان گفت فدای یه تار موت،خودتو ناراحت نکن.😍💖
گفتم حالا ناهار چی بپزم؟؟😂
کارتشو گذاشت و گفت ناراحت نباش از رستوران غذا بگیر 😍
الهی دورش بگردم چقدر ماه و مهربونه
گفت وقتی دیدم سوخته(بماند که ما چ خوابی بودیم که بوی سوختنو حس نکردیم!!!😅)فقط به این فکر کردم که صبح بیداری میشی و غذارو میبینی و ناراحت میشی،داشتم دنبال کاغذ و خودکار میگشتم که برات یادداشت بذارم که فدای سرت و ناراحت نشو و .....💖❤️💞
مررررسی مردِ من😍💖
حقیقتش اولش حالم گرفته شد ولی وقتی اینهمه مهربونی عدنانو دیدم ب خودم بابت داشتن این همسر افتخار کردم🥰😍😘❤️
اینم چت با خاله😁👇