ساعت برنارد!
وقتی بزرگتر بشی،اونقدر بزرگ ک خودت ب تنهایی بتونی این نوشته هارو بخونی،احتمالا چیزی از ساعت "برنارد" نمیدونی!
ساعتی ک آرزوی مشترک اکثر هم نسلهای من بود!! یه ساعت جادویی ک میشد باهاش زمانو متوقف کرد و تو میتونستی با همه ی افکار و خاطرات و احساساتت در بین اونهمه سکون حرکت کنی.......و چ لذتی داره تصورِ جاری بودن میانِ سکون و سکوتِ محض!!
گاهی آرزو میکنم میتونستم چندین نفر باشم.یکی برای محبت کردن و همبازی شدن با تو و در آغوش کشیدنت، یکی برای کارهای تموم نشدنی خونه، یکی برای شوهر داری،یکی برای رفتن سرکار و انجام کارهای فوق برنامه، یکی برای سر زدن ب خیلِ عظیم دوستان و اقوامی ک از کم رنگ شدن دید و بازدیدهامون دلخورند،یکی برای استراحت و جبران کم خوابی های همیشگی ، یکی برای پرسه زدن در دنیای مجازی و .....
خیلی سخته جمع کردن همه ی این "یکی ها"....خیلی سخته زن بودن و مادری کردن و کدبانو بودن و لذت بردن از ثانیه هایِ عمری ک بی وقفه در گذره!
گاهی در میان اینهمه "یکی" دنبالِ خودم میگردم و می بینمش ک گوشه ای بیصدا دلتنگ روزهای پرآب و رنگِ خانه ی پدری و روزهای مجردیست!روزهایی ک اونقدر دور و مبهمند ک شکافی ب عمقِ یک عمر، فاصله شان را بیشتر و بیشتر میکند.
خدارو شکر میکنم ک تو هستی،بابا هست، پدر و مادرم و همه ی اونهایی ک دوستشان دارم و دوستمان دارند هستند....زندگیمو دوست دارم و ناشکری نمی کنم ............خنده های شیرینت هنوز هم زیباترین ترانه ی زندگی منه.....اما گاهی خیلی دلتنگِ خودم و خلوتم میشوم!!