سی و چهار ماهه شدنت مبارک نفسم
خدارو هزاران هزار بار شکــــر ک گل دخترم سی و چهارماهگیشو ب سلامت پشت سر گذاشت.
هزار ماشالله خیـــــــــــــــــــــــــلی خیلی شیرین زبون و حاضر جواب شدی.هرکس باهات هم صحبت میشه از اینهمه شیرین زبونی توی این سن و سال تعجب میکنه
ب خاطر ماه محرم یه سری از چراغهای آذین بندی شهرو خاموش کردن.ب محض اینکه رفتیم خیابون امام متوجه تغییر شدی و گفتی:"خدا خیرشون بده...شی(چی) شده چراغارو خاموش کردن؟"
شب مشول آماده کردن ناهار فردا بودم ک اومدی و خبردادی ک گوی رو شکستی!!تصمیم گرفتم طبق متد توصیه شده ی روانشناسا برخورد کنم.خیلی جدی گفتم:"کار بدی کردی....حالا برو توی اتاقت و ب کار بدی ک کردی فکر کن و ببین چرا اینکارو کردی!!" تو هم خیلی راحت رفتی توی اتاقت.صداتو میشنیدم ک با خودت میگفتی:"چرا اینکارو کردم؟" و خودت جواب میدادی:"نمیدونم!!"
بعد از چند دقیقه اومدی بیرون و پرسیدم: "خب...چرا اینکارو کردی؟" گفتی: "خاله محبوبه بهم گفت!!!!" در حالیکه بزحمت جلوی خندمو گرفته بودم پرسیدم: چی بهت گفت؟ گفتی: "بهم گفت محیا پاتو محکم بزن ب گوی تا بشکنه"
امان از این متدهای نوین روانشناسی!!!نه تنها تاثیر مثبت نداشت ک گل دخترمو دروغگو هم کرد!!
شیفت صبح بودم.خیلی زود از خواب بیدار شدی و قبل از برگشتنم دوباره روی مبل خوابت برد.بابایی هم واسه اینکه سقوط آزاد نداشت باشی این ابتکار امنیتی رو بجا آورد.
یه پارک توی سربندر هست ک تو بهش میگی "پارک شرک" و خیلیم دوستش داری.بخاطر همین علاقت چند شب پیش 50 کیلومتر رفتیم شامو اونجا صرف کردیم.
این اثر هنری مشترک من و نازنین محیاس با استفاده از رنگ گواش روی دیوار حموم!!
اینروزا ک هوا حسابی لطیف شده وقتی ک بارون نیس من و گل دخترم خودمونو ب صرف یه عصرونه ی دوستانه توی حیاط مهمون میکنیم
هنوز سرمای زمستون نیومده نفسم شال و کلاه کرده،اونم با لباس آستین کوتاه!!
الهی همیشه تنت سالم و لبت خندون عسلکم
یکی از علایق عجیبی ک داری خوردن کاغذ کیک فنجونیه!!میدونی کار درستی نیس ولی بازم انجامش میدی.اونقدر دوستش داری ک وقتی میرفتی مهد،کاغذ کیکتو میذاشتی توی کیفت و بمحض برگشتن ب خونه میرفتی سراغش!!