محیــــــــــــایِ سی و دو ماهه یِ من!
خدارو شکر این ماه لجبازیات ب نسبت کمتر شده هرچند کماکان ترجیح میدی همیشه حرف حرف خودت باشه.
تنهایی با عروسکات بازی میکنی و سرگرم میشی.حسابی پرحرف و شیرین زبون شدی.تمام کلماتو خیلی قشنگ و سلیس تلفظ میکنی فقط توی یه سری از کلمات دوحرفو جابجا میگی مثلا:تخل(تلخ) کاشپن(کاپشن) مردسه(مدرسه) تلبت(تبلت) و بامزه ترین و عجیب ترین کلمه ای ک گفتی تِــرمازی(اسمارتیز) بود!!(البته منم گاهی این خصلتو موقع تایپ دارم)
خیــــــــــــــــــلی روحیه ی حساسی داری طوریکه تحمل دیدن هیچ صحنه ی ناراحت کننده یا خشونت باری رو توی تلویزیون نداری.کافیه یه نفر توی فیلم گریه کنه یا دعواش بشه یا حتی زمین بخوره و دردش بیاد تو بیشتر از همون شخصیت ناراحت میشی و اصرار میکنی ک نباید اینجوری باشه!! از اونجاییکه این قبیل صحنه ها توی فیلمها کم نیست تصمصم گرفتیم با فیلم و سریال برای مدتی نامعلوم خداحافظی کنیم!!
خواسته هات ب اقتضای بزرگتر شدنت،بزرگتر شده!چند روزی بود میگفتی"تلبت میخوام" ک خداروشکر از سرت افتاد.یه سری هم هوس تردمیل کرده بودی و میگفتی میخام مثه عسل تردمیل داشته باشم.تورو بردم توی اتاقت و اسباب بازیهایی ک تو داری ولی عسل نداره رو نشونت دادم و گفتم ببین چقدر اسباب بازی داری!با خوشحالی گفتی:ممنونم ک برام همه چی میخرید"الهی مامان فدات شه ک اینقدر قدرشناسی.
از همه جالبتر چند شب قبل ک خندوانه رو میدیدم و ب حرفای رامبد و جوان و مهمون برنامش ک اونم از گروه سرخلوتیان بود میخندیدیم گفتی:"دوس دارم بابایی کچل باشه!!!" و خودتم راهکارشو دادی و گفتی: "بابایی موهاتو بکش تا کچل بشی!!"
ب ناخنات حساسی و بمحض اینکه یه ذره بلندتر از حدمعمول بشه ازم میخای کوتاهشون کنم!
تنهایی میری سوپری کناری و واسم خرید میکنی.مفهوم غریبه رو بهت یاد دادم و میدونی نباید با غریبه ها حرف بزنی و به حرفشون گوش کنی.درباره ی حرمت جسمت هم میدونی ک خصوصیه!
تخیلت خیلی قویه و در طول روز چندین بار نقش بچه های فامیلو بازی میکنی و خیلی جالب و قشنگ حرکات و حرفاتو هم توی بازی شبیه همون شخصیت میکنی طوری ک گاهی من و بابا تعجب میکنیم ک چقدر ریزبین و دقیقی!بیشتر از همه نقش مبینا دختر دایی رضا رو بازی میکنی و منم میشم مریم و "آجی" صدام میزنی!!
بدون اجازه کبریتو ب دختر عموت دادی ک مثلا "تولد بازی" کنید ک متاسفانه دستت ب کبریت خورد و سوخت.انگار همه ی وجودم آتیش گرفته باشه،با اینکه زیاد بی تابی نکردی ولی جگرم سوخت.الهی درد و بلات بجونم باشه دخترکِ شیرینم.
یه مهدکودک کوچه ی کناریمون افتتاح شد ک اسمتو نوشتیم و قراره از 20شهریور بری مهد.خیلی خوشحالی و اشتیاق زیادی نشون میدی.خوشبختانه امسالم من و بابات تونستیم مدارس شیفت مخالف همدیگه رو انتخاب کنیم و نیازی ب استخدام پرستار نداریم.مهدگذاشتنت هم فقط واسه اینه ک بتونی وقت بیشتری با همسن و سالات بگذرونی و بعداجتماعیت بهتر شکوفا بشه.
خرابکاری ک میکنی میگی: "حواسم نبود" و بعد فوری اضافه میکنی: "اشکال نداره"!!
محیایِ من
نگاهت را گره بزن
به هر لحظه زندگی من
حس امنیت می گیرم
وقتی تو همراه منی
محیا تا این لحظه ، 2 سال و 8 ماه و 1 روز سن دارد :.