آنی...
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند/ آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
یه خواب بد بود یا یه فیلم دردآور و باورنکردنی؟
مطمئنم نمیتونه واقعیت داشته باشه.....آنی....آناهیتای معصوم و پاک و دوست داشتنی ما،جلوی چشمامون پرپر شد....
اونقدر محیا بهش وابسته بود ک هروقت ازمون میپرسیدن "امسال سفر کجا میری؟" میگفتم :"هرجا آنی بره!!"
باورم نمیشه دنیا اینقدر کثیف و بیرحم باشه ک جون یه بچه ی 12 ساله رو جلوی چشم مادر و پدر و عزیزانش بگیره
شب قبل از سفر مهمون داشتیم.آنی هم کنارمون بود.واسه معرفیش گفتم: "این عشق محیاس!!" و حالا عشق محیا زیر خروارها خاک آروم گرفته و مارو در حسرت دوباره دیدنش ب عزا نشونده...
ب جاده ی دوهزار-سه هزار ک رسیدیم با ذوق میگفت:"اینجا مثه بهشته"انگار میدونست اونجا پل رفتن ب بهشت واقعیشه!!
بابای محیا میگه انگار خدا دختر بزرگمو ازم گرفته......محیا سراغتو میگیره،بهش چی بگم؟
آنی،خاله جون تو ک میدونی محیا چقدر دوستت داره....تو ک میدونی چقدر بهت وابسته س....آنی،خاله ب فدای خنده های شیرینت،چطور دلت اومد مارو تنها بذاری؟
فقط چند روز از رفتن آسمونیت میگذره،اما رفتنت کمر همه ی مارو خم کرده....مادرت پیر شده....خاله ها و مادر بزرگت خون گریه میکنن...آنی تورو خدا ب خواب مامانت بیا و آرومش کن....باش حرف بزن...بگو جات خوبه...
آنی.....دلم برات تنگ شده
پ.ن:بعد از ظهر پنجشنبه 23 مردادماه ساعت 4:30 در راه برگشت از مسافرت توی جاده ی تنکابن وقتی میخواست از جاده عبور کنه تصادف کرد و همه ی مارو برای همیشه ب عزا نشوند.