مهر ۱۴۰۳
باز آمد بوی ماه مدرسه....🤩
یه زمانی این آهنگ «حرمت» و قداست داشت!!🤭
اما اونقدر کلیپ طنز دربارش ساختن ک حتی حسام هم اینو با حالت گریه و طنز میگه!!😅

بوی ماه مدرسه از شهریور و همزمان با خریدای مدرسه شروع میشه!!😉
خریدای حسام که همه چیزو آسون میگیره،خیلی راحت بود😍
اونقدر راحت ک وقتی ازش پرسیدم برم واست کیف بخرم؟با خوشحالی گفت آره ،سونیک بخر!!❤️حتی نخواست خودشم همراهم بیاد❤️

و اما محیا.....😃
الهی فداش شم ک بازارو برای خرید مدرسه به آتیش کشید!!😁🔥
پروسه ی خریداش از نظر زمانی و مکانی اونقدر گسترده بود که به شهرای اطراف هم رسید!!🤭

با اینکه زحمت خرید بچه ها با منه اصلا بهشون سخت نگرفتم و اجازه دادم طبق سلیقشون هر چی دوست دارن بگیرن چون معتقدم«قشنگی مهر به همین خریداس»


۳۰ و ۳۱ شهریور ، محیا گلی مشغول موهای قشنگش بود و کوتاه و خوشگلشون کرد 😍✌️
۳۱ شهریور از صبح مدرسه ی طوبی مشغول بودیم، بعد از ظهر با حسام و خاله حمیده رفتیم کتابای دانش آموزارو از انبار تحویل گرفتیم

حسام از دیدن و سوار شدن نیسان آبی اینقدر خوشحال شده بود ک میگفت امروز بهترین روز عمرمه!!!😃❤️

از انبار کتاب تا مدرسه هم با محیا نیسان سواری کردن😁😍

شام توی مدرسه صرف کردیم و بعد از بسته بندی کتابای پایه نهم و هشتم برگشتیم خونه

یادم افتاد برای معلم محیا و حسام گل و شیرینی نگرفتم!با اینکه دیروقت بود و اصلا امیدی نداشتم گلفروشی باز باشه برگشتیم بیرون و در کمال تعجب تونستم گل و شیرینی پیدا کنم!🤩

ساعت ۱ شب به امل پیام دادم و ازش خواستم صبح نیم ساعت همراه حسام باشه، ک گفت مدرسه ی حسام بخاطر رنگ آمیزی تعطیله!
وای اینهمه ذوق داشت حسام!🥲
صبح بهش جریانو گفتم، بجای مدرسه، رفتیم پیش دبستانی پارسالش ک کنار مدرسمه ، ب مربیش گفتم امروز مهمون افتخاری شماست، کلی خوشحال شد و حسامو بوسید و بغل کرد🎉


محیاگلی هم کلی ذوق داشت، مخصوصا واسه دیدن دوستش بنین
❤️
خدارو شکر روز اول مهر بخیر و خوشی گذشت😍
چقدر خوشحالم ک محیا و حسام ذوق و شوق مدرسه دارند😍
ایشالا دانشگاه رفتنشون توی رشته ی دلخواه❤️