تولد مامانی ۱۴۰۳
امروز تولدم بود.....🎉🤩
بابا با یه شاخه گل و کیک غافلگیرم کرد😍
هدیه رو دیروز پیشکش کرده بود 😍
محیای مهربونم هم یه پازل ۵۰۰تکه واسم گرفته بود و حسام شکلات تلخ😃😍❤️✌️
نوبت شمع تولد ک رسید ، بابا شمع ۱۸ از جیبش در آورد و در مقابل تعجبِ ما گفت: تو همیشه برای من ۱۸ ساله ای!!😂
خیلی جالب بود و کلی خندیدیم🤭
محیا ب شوخی گفت:«مامان گول نخور ، منظورش ۸۱ ساله بود!!»🥴
گفتم با کیک دختر کفشدوزکی ک گرفته ، بیشتر میخوره منظورش ۸ ساله باشه!😜
خیلی خوشحال شدم ☺️
توی دلم آرزوی سلامتی و شادی واسه خودم و خونوادم و همه ی اونایی ک برام عزیزن کردم ، یه بار من شمعارو فوت کردم و ۱۰ بار حسام!!!😁
ب مناسبت تولدم، ناهار چلو کوبیده فِری! پختم😉
فکر میکردم تعداد زیادی یادشون نباشه تولدمو، ولی بازم مثه هرسال عزیزانم با تماس و پیام کلی خوشحالم کردن😍
چقدر خوبه مهربونیِ عزیزانم😍❤️
شب عدنان بچه هارو برد پارک،
پیشنهاد کرد همراهشون برم،نرفتم چون نیاز داشتم با خودم خلوت کنم!
توی سکوت خونه(ک خیلی کم پیش میاد😁) توی آینه ب خودم نگاه کردم، تولدمو ب خودم تبریک گفتم و از خودم تشکر کردم ک این سالها بهترینِ خودش بوده، بهش گفتم خیلی قوی بوده و بهش افتخار میکنم!!😅
و ب فکر رفتم....
یک سال دیگه هم گذشت....
انگار تمام زندگیم فقط چند ساعت بوده....
به این فکر میکردم که: « کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!»
در سالروز تولدم برای خودم آرزو میکنم بتونم خوب زندگی کنم و زندگی رو درک کنم، قبل از اینکه دیر بشه😉✌️
⬅️بعدا نوشت:
صبح شنبه ۲۴ شهریور،رفتم مدرسه و خاله حمیده با یه شاخه گل، بستنی و یه کتاب غافلگیرم کرد😍🥰
گفت که میخواسته روز چهارشنبه غافلگیرم کنه، اما بدقولی فروشگاه اینترنتی کارو ب تعویق انداخته و هنوزم دو تا از کتابایی ک واسم هدیه گرفته نرسیده😍
مررررسی حمیده ی مهربون😍❤️