مهر ۱۴۰۱
باز آمد بوی ماه مدرسه......
یکی از نوستالژیکترین جملات و شعرها
خرید وسایل و لوازم التحریر محیا امسال تلفیقی بود از خرید آنلاین و حضوری😁 همه هم با سلیقه و انتخاب خودش🥰😘
شنبه دوم مهر ماه بود
صبح بعد از بیدار شدن،ناهارو حاضر کردم،بچه ها ک بیدار شدن،صبحونه خوردیم و رفتیم به سمت مهدکودک گل نرگس واسه آقا حسام😍
کلی خوشحال بود و ذوق داشت😘
محیا واسش کیک و آبمیوه خرید و در حالیکه حسام از خوش حالی بند نمیشد رفتیم مهد اما هر چی در زدیم باز نکردند😂
تلفنشون هم خاموش بود😅
دست از پا درازتر در حال برگشت بودیم که تماس گرفتن و گفتن چون صدای آهنگ بلند بود متوجه ی صدای در نشده بودن و .....ما هم برگشتیم😁
فضای خیلی خوب ، قشنگ و دوستانه ای داشت
اولین حضورمون توی این مهد بود.به همین دلیل امروز صرف ثبت نام و مدارک مورد نیاز شد.
حسام هم توی این فاصله بازی کرد و با محیط آشنا شد
برای برگشت حاضر نشد تنها بمونه و چون نمیخاستم خاطره ی بدی از مهد توی ذهنش بمونه اصراری نکردم و با هم برگشتیم.
رفتیم یه سری خوراکی گرفتیم،بعدشم گل فروشی و برای خانم معلم محیا گل گرفتیم.
محیاگلی هم خیلی ذوق داشت و دوست داشت زودتر بره مدرسه🥰
ناهارو ک خوردیم.راه افتادیم سمت مدرسه ی مهاجرین
قرار بود کارای مدرسمو که کمی روبراه کردم،برم مدرسه ی محیاگلی و با معلمش آشنا بشم.
اما خیلی نگذشته بود ک خانم بدری مامان دوستِ جدید محیا(که اسم اونم محیاس😃😍)زنگ زد و گفت مدیر محیا اینا گفته که فیوز برق مشکل داره،برق قطع شده و بهاطر گرمای هوا بهتره بچه هارو ببرید.
ازم اجازه گرفت که محیاهارو ببره مدرسه ی خودشون که اونجا مشغول بازی بشن.منم موافقت کردم.
حوالی ساعت ۴ رفتم دنبال محیاطلا ❤️
گفت دوست داره باهام بیاد مدرسه و منم با خودم بردمش مدرسمون.
محیاگلی بیشتر دلتنگ خانم غبیشاوی معلم کلاس سومش بود ولی خدارو شکر امروز هم بهش خوش گذشته بود.😘
توی راه برگشت از مدرسه ،میگفت باورم نمیشه همه ی این اتفاقا توی یه روز افتاده و هنوزم شب نشده!!!!😁😘
(خرید کردن،مهد حسام،مدرسه ی خودش،مدرسه ی مامانِ دوستش،مدرسه ی مامانِ خودش)
عزیزای من،محیای من،حسام من.....
اینروزا حال مردم کشورمون خوب نیست.....
اینروزا همه جا بوی ناامیدی میاد....
نمیدونم کی و توی چه شرایطی این نوشته هارو میخونید....
فقط امیدوارم اون روز حال «ایران»خوب باشه 😞❤️
دوستتون دارم خوشگلای من😍