باز آمد بوی ماه مدرسه!!
سال اول تدریسم همه چیز راحت بود!مجرد بودم و بدون مسئولیت زندگی،فقط ب کارم میرسیدم. سال بعد دانشجو شدم.کارم سخت تر شد.تعلیم و تعلم در کنار هم!! بعد از ازدواج شرایط عوض شد.مسئولیتهام سنگین تر و توقعات بیشتر شد.اما با برنامه ریزی و لطف خدا و کمک همسرم تونستم از عهده ی کارها بربیام.امسال با وجود محیاگلی بازم کارم سنگین تره! متاسفانه یا خوشبختانه از اون دست معلمهای پرانرژیم ک تمام نیرومو صرف دانش آموزا میکنم و میخوام کارمو ب بهترین نحو انجام بدم.با نزدیکتر شدن مهر،شمارش معکوس منم شروع شده! خدارو شکر بابای محیا خیلی هوامو داره و همه جوره حمایتم میکنه.اما ب محیام ک نگاه میکنم بغضم میگیره.کارمو دوست دارم اما چطور میتونم ...