محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

سفرنامه ی تهران 96

  اولین سفر بدون بابایی رو با من و همکارام تجربه کردی. یه تجربه ی شیرین و به یادموندنی ک صدالبته جای بابا سبز بود و اگه اونم بود خیلی بیشتر خوش میگذشت. خیلی وقت بود دوست داشتم برم نمایشگاه کتاب اما بابا ک معون مدرسه س براش مقدور نبود.امسال دلو زدم ب دریا و تصمیم گرفتم همراه دوستان و همکارام برم تهران.خداروشکر بابا از تصمیم استقبال کرد.تنها نگرانیش تو بودی...می ترسید اذیت بشی یا اذیتم کنی ک خدارو شکر هیچکدوم نشد. تا لحظه ی آخر خبر نداشتی ک قرار نیست بابا همراهمون باشه.توی خونه چندبار سعی کرده بودم بهت بگم اما بغض و اصراری ک میکردی منصرفمون میکرد.     برای رفت بلیط قطار گرفتیم...
28 ارديبهشت 1396

پای در رفته ی بابایی

    در گیر و دار مراسم ختم یکی از آشناهای بابا بود ک بابا از پله های خونه ی عموت زمین خورد و پاش دررفت   روز چهارشنبه ۲۱فروردین پاشو جا انداختن و مجبور شدن گچ بگیرن   تو خیلی گریه کردی و میگفتی الان بابای عزیزمو آمپول میزنن   میخاستم از ناراحتی درت بیارم و جو رو شاد کنم بهت گفتم خیلی خوب میشه پاشو گچ بگیرن،یه عااالمه مهمون میاد(تو عاشق مهمون اومدن و مهمونی رفتنی)میتونیم روی گچ پاش نقاشی بکشیم و ....  این ترسیمات آینده تونست حالتو بهتر کنه   تا یه هفته هرشب چند گروه مهمون داشتیم،غروب ک میشد با خوشحالی منتظر مهمونای اون شب میموندی بعد از سه هفته دوشب پیش یعنی چهارش...
15 ارديبهشت 1396
1