یلدایِ محیاگلی!
سومین سونو تاریخ تولدتو اول دیماه زده بود!! تصمیم داشتم اگه تاریخش درست بود اسمتو بذارم "یلدا"!!بابا موافق نبود! کارِ خدا بود ک 1دی ب دنیا نیومدی و شدی"محیا" و بین من و بابا تفرقه نیفتاد! یلدای پارسال،شکمم یه چیزی بود تو مایه های برجِ میلادِ افقی!! تاندون پای چپم بر اثر فشارِ محیای خوشگلم کشیده شده بود و ب زحمت میتونستم راه برم. امسال اما نرم و نازک،چست و چابک!! باباحاجی دیروز رفت کربلا و ما شب یلدارو خونه ی مامان جون سپری کردیم.ب صرف هندونه و بستنی و یه عالمه هله هوله! تو هم شده بودی ستاره ی مجلس و با دست زدن و حرکاتِ موزون،همه رو ب خنده وامیداشتی! و اما....یا ب عبارتی عامّااا....بهترین و شیرین ت...