محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

محیا عشق کتاب😍

یکی از لذتهای دنیا تماشای محیای نازنینم هنگام مطالعه ی کتابهاست.😍💞💖 از سنین خیلی پایین ب کتاب علاقه نشون میدادی،خیلی زود خودکار به دست شدی و روی دفترها و کتابهام یادگاری ثبت کردی!!😁💖 خیلی دوست داشتی برات کتاب بخونم و از وقتی تونستی بخونی شروع کردی به مستقل کتاب خوندن،اپلین کتاب طولانی که خوندی کتاب دوری سانتاماگوری بود،بالای ۲۰۰ صفحه داشت و خیلی سریع خوندیش.دیگه بهت مزه داد و رفتی سراغ رمانهای رده ی سنی خودت.😍😍😍 کتاب یه قل دو قل طاهره ایبد رو یه غروب تابستونی گرفتی،شب موقع خواب ازم اجازه گرفتی کمی بیشتر کتاب بخونی و بعد بخوابی،ساعت ۵ و نیم صبح بیدارم کردی و با اشتیاق گفتی تازه کتابمو تموم کردم و میخام بخوابم!!!😍💖 ...
8 بهمن 1401

یه جادوگر دوست داشتنی😍😁

وقتایی که با هم خوبید ، دنیا در نظرم زیباتره😁😍 اما امان از اون وقتایی که سر دنده ی لج بیفتید😁🤭 بیشتر حسامه که با شیطنتاش لج محیارو در میاره😜 مخصوصا وقتایی که لباس بتمن بپوشه !تبدیل میشه به بتمن واقعی و حریف میطلبه!!😁💪🏻 با وجود همه ی لجبازیا و شیطناشون،خیییییلی همدیگه رو دوست دارن و وقتی یکی خونه نباشه حسابی جاش خالیه و اون یکی دائم سراغشو میگیره😍❤️ دیروز داشتم حسامو میرسوندم مهد و محیارو مدرسه! حسام یهو گفت کاش من جادگر بودم....!!! پرسیدم چرا؟؟؟؟😯 گفت تا محیارو تبدیل به یه قورباغه کنم!!!!!😂🐸 وقتی دید محیا داره میخنده ادامه داد: یه قورباغه ی سیاه و زشت!!!😂😂 خندمون بازم بیشتر شد😂 ...
27 دی 1401

روز مادر ۱۴۰۱

اوایل ازدواجمون کلی مناسبت داشتیم واسه تبریک و هدیه😉💞 ماهگردهای ازدواج، سالروز آخرین خواستگاری،عقد،تولد،ولنتاین و .... به روز مادر که رسیدیم به عدنان گفتم بیا روز پدر و مادر به همدیگه هدیه ندیم،تبریک بگیم، بریم واسه پدر و مادرمون و بذاریم بچه هامون هر وقت بزرگ شدن خودشون اینروزو واسمون جشن بگیرن😉 اونموقع که این حرفو زدم واسم خیلی دور بود روزی که بچه دار شیم،بچمون بزرگ شه و بتونه خودش هدیه بگیره😍 و حالا به لطف خدا..... محیای مهربونم،دختر یکی یه دونه ی نازم اونقدر بزرگ شده که خودش تدارک روز مادرو دید،با پولای خودش برام کلی هدیه ی خوشگل گرفت💞😘😍🥰 خدا میدونه چقدررررررر خوشحال شدم،از خوشحالی چشام پر اشک شده بود😍😍😍 چقدر ای...
23 دی 1401

تولد ده سالگی محیا گلی😍

۱۰ دی همیشه خاص و به یاد موندنیه😉🥰😍 چون دختر خاص و عزیزم ، محیای مهربونم توی این روز قشنگ به دنیا اومده😍😍 امسال دخترقشنگم دو رقمی شد،ده ساله شد محیای من😍❤️ چقدر قشنگه دنیا با تو و با خنده های شیرینت،همیشه بخند محیای مهربونم 😍❤️ درست مثل ده سال پیش که به دنیا اومدی و زندگیمونو شیرین تر کردی،امسال هم هوا مه آلود بود قشنگم😍❤️ از قبل درباره ی جشن تولدت کلی حرف زدیم و برنامه ریختیم😍 تصمیم گرفتی جشن تولد امسالت خونوادگی و بدون تشریفات و ساده باشه😉💞❤️ از اونجایی ک میدونستیم شب تولدت هوا حسابی سرد میشه،چند شب قبلش پیشواز تولدت رفتیم شهربازی جام جم آزاد بودی که هر چقدر دوست داری بدون محدودیت بازی ...
16 دی 1401

شب یلدای ۱۴۰۱

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آن قدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. محیای عزیزم و حسام عزیزم خوشحالم که یلدای امسال هم در کنار هم و در کنار عزیزانمون بودیم😍😍😘😘 روز چهارشنبه ۳۰ آذر ماه خانم مرادی معلم کلاس چهارم محیاگلی هم با کمک بچه ها سفره ی یلدایی خیلی قشنگی تدارک دید سهم محیا از تدارکات سفره پشمک آدم برفی بود و شمع قرار بود شب خونه ی باباحاجی جمع بشیم،اما قبلش توی خونه دور هم سفره ی کوچیک بلدایی گرفتیم و بعد رفتیم چون میدونستم خونه ی باباحاجی اینقدر با بچه های خاله و دایی مشغول بازی میشید و بهتون خوش میگذره که دیگه فرصتی برای عکس گرفتن باقی نمیمونه ...
2 دی 1401

کمربند نارنجی محیاگلی😘

یکی از بهترین خاطرات این تابستان محیا گلی،کلاس کاراته بود. بیشتر هم بخاطر هم دوره بودن با مائده و عباس و عماد بچه ها ی خاله.😍 کلی بهشون خوش گذشت. قبل از کلاس میرفت خونه ی خاله و با هم تمرین میکردن،بعد از کلاس هم اغلب به بهونه ی کاراته میرفت خونشون و کلی خوش میگذروندن.😍🥰 نتیجه ی این تلاشها هم کمربند نارنجی بود که نصیب هر چهار نفرشون شد.👏❤️ روزی ک محیاگلی با کمربند نارنجی وارد خونه شد از خوشحالی جیغ کشیدیم و بغلش کردیم و بهش تبریک گفتیم.😘 خیلی خوشحال بودم ک نتیجه ی زحماتشو گرفته.❤️👏 خودشم خیلی خوشحال شده بود.🥰 به افتخار این ارتقا ، هم شام رفتیم کره کباب که تازه افتتاح شده بود و شام کباب مهمونشون کردم...
12 مهر 1401

مهر ۱۴۰۱

باز آمد بوی ماه مدرسه...... یکی از نوستالژیکترین جملات و شعرها خرید وسایل و لوازم التحریر محیا امسال تلفیقی بود از خرید آنلاین و حضوری😁 همه هم با سلیقه و انتخاب خودش🥰😘 شنبه دوم مهر ماه بود صبح بعد از بیدار شدن،ناهارو حاضر کردم،بچه ها ک بیدار شدن،صبحونه خوردیم و رفتیم به سمت مهدکودک گل نرگس واسه آقا حسام😍 کلی خوشحال بود و ذوق داشت😘 محیا واسش کیک و آبمیوه خرید و در حالیکه حسام از خوش حالی بند نمیشد رفتیم مهد اما هر چی در زدیم باز نکردند😂 تلفنشون هم خاموش بود😅 دست از پا درازتر در حال برگشت بودیم که تماس گرفتن و گفتن چون صدای آهنگ بلند بود متوجه ی صدای در نشده بودن و .....ما هم برگشتیم😁 فضای خیلی خو...
3 مهر 1401