بیست و نه ماهه شدنت مبارک نفسم
محیاطلای من بیست و نه ماهگیشو هم بسلامت پشت سر گذاشت.خدارو هزاربار شکر ک منو لایق مادری این فرشته ی کوچولو و لجباز دونست.فرشته ای ک حاضرم جونمو فدای خنده های شیرینش کنم.
شیرین زبون شدی.هرکی چند ساعتی رو باهات بگذرونه شیفته ی شیرین زبونیات میشه.
وقتایی ک خاله بازی میکنیم و تو میشی مامانِ من،تکه کلامت خطاب ب من اینه:"عزیزگلم" و من عااااااشق لحظه ایم ک واسم مادری میکنی و سرمو میذارم روی پاهات و تو میگی:"بخواب عزیزگلم،استراحت کن."محیایِ من،انشالله تو هم یه روز مادر میشی و این لذتو میچشی و میبینی چقدر مست و سرخوشت میکنن این لحظاتِ وصف نشدنی!!
چندروز پیش خونه ی مامان بزرگت بودیم ک تو یه کبریت آوردی و گفتی واست "تولدت مبارک" روشن کنم.منم یکی-دو تا کبریتو روشن کردم و تو با شوق و ذوق تولدت مبارکو میخوندی و فوتش میکردی.بقیه ی چوب کبریتارو قایم کردم و بانشون دادن جعبه ی خالی بهت گفتم دیگه تموم شد.وقتی مطمئن شدی کبریتا تموم شده خیلی جدی گفتی:"خجالت نمیکشی تمومش کردی؟دیگه تمومش نکنیاااااا"من و عمه امل از فرط خنده درو ودیوارو گاز میزدیم!!
خیلی از حرفا و کارام الگوبرداری میکنی.بابات روی مبل مشغول خوندن اخبار بود ک رفتی کنارش و گفتی:"بابا من دوسِت دارم ولی از دسِت ناراحتم......دوسِت دارم ولی کارِت بد بود!!"بابات حسابی جاخورده بود و نمیدونست داره دقیقا جملاتی ک من بهت گفتمو تحویلش میدی!!امان از دست تو دخترکِ شیطون و شیرین زبونم
ولی حسابی لجباز شدی.
دوست داری همه چیزو تنهایی انجام بدی.خرابکاریات خیلی زیاده عسلکم.اینم یه نمونه های کوچیک:
اینجا خواستی واسه خودت لاک بزنی ک همشو روی موکت خالی کردی.و البته این بار اولت نبود و قبلا قالی رو هم ب همین روز انداخته بودی
اینجام میخاستی عروسکتو آرایش کنی:
ولی از حق نگذرم خیلی خیلی ماهی و دوست داری کمک دستم باشی.
پیتزای چندشب پیشو تقریبا تو پختی!!!!!!همه ی موادو بهت میدادم و تو میریختی توی ماهیتابه.حسابی ذوق کرده بودی.آخر سر وقتی پیتزا حاضر شد.حاضر نشدی اون کوچیکه سهم تو باشه و میگفتی:"من دیگه بزرگ شدم بزرگه برا محیا...مامانی کوچیکه،کوچیکه برا ماما!!!!!!"
هروقت شیرینی میپزم اجازه میدم توی مخلوط کردن مواد کمکم کنی.خیلی اینکارو دوست داری.گاهیم از سس شکلاتی میخوری و این میشه پاداش کمک کردنت(و در اصل کمی خلاص شدن از خرابکاریات خخخ)
با هم دیگه کشتی گرفتم!!!ک النگوهام انگشت خوشگلتو خراش دادن،منو ببخش عسلکم
خاله زهرا هرسال سفره ی حضرت ابوالفضل داره.امسالم ولادت حضرت عباس دوم خرداد بود و طبق هرسال شله زردشو ب نیت سلامتی گل دخترم بعهده گرفتم.البته امسال رفتم اونجا پختمش.این عکست قبل از اومدن مهموناس
اینم بعد از رفتن مهمونا.
اصلا حاضر نشدی درست بشینی پای سفره و عکس بگیری.خلی بهت خوش گذشته بود.یه سری شمع توی سفره بود ک هرکس حاجتی داشت نیت میکرد و شمعو روشن میکرد،تو هم میرفتی فوتشون میکردی.خواهرشوهر خاله زهرا میگفت امسال محیا همه ی حاجتاشو میگیره و ب بقیه هم حاجت میده!!!
این خوشحالیت واسه حرف زدن با مامان بزرگه(مامان مامانی):
فرهنگ واژگان عجیب و غریب گل دختری:
هُنگِــــش:گنجشک
سوکس:سوسک
اَرب:ابر
مُـــلولَـــــک:مارمولک
محیایِ من،دخترکِ شیرینم،
تا ابد دوستت دارم
پیر هم که شوم
آب مرواریدهایم را
دانه دانه در می آورم
و به گردنت می اندازم