من یک مادرم
"مادر" واژه ی غریبیه و حسی عجیب ک تابحال تجربه نکرده بودم......"مادر" برای من فقط حسی بود عمیق و پرعشق نسبت ب مادرم ک بحق اسطوره ی صبر و مهربونیه!هیچ تصوری از سختیهای ب دنبال کشیدن این نام نداشتم.
اما امروز یک مادرم...مادری ک دنیا رو با لبخند محیاش عوض نمیکنه...گاهی با یه لبخندش ب عرش میرسم و گاهی از فرط خستگی و بیخوابی بشدت احساس عجز و بی کسی میکنم...
محیای من،روزی نیست ک دعات نکنم...میترسم فردا نباشم پس بذار تا هستم بیمه ی دعای مادرت کنم!!
بابایی بغلت میکنه،میبوست و با نفس عمیق بوت میکشه و خدارو شکر میکنه...میگه بوی بهشت میدی!
دخترکم،زودتر بزرگ شو....من و بابا واسه شنیدن کلمه ی "مامان" و "بابا" لحظه شماری میکنیم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی