پرنده ی ناز من!!
این یه مهمون ناخونده س ک دوشنبه شب بطور اتفاقی سر از خونه ی ما درآورد.
محیا گلی هم رسم مهمون نوازی رو خوب بجا آورد و همه جوره تحویلش گرفت.
اوایل با احتیاط بهش نزدیک میشد
ولی چند دقیقه ای ک گذشت،دیگه حاضر نبود ازش جدا بشه.حتی واسه خواب!!
دلمون نیومد بخاطر سرگرمی خودمون یه پرنده رو توی قفس کنیم و پرپروازشو بگیریم.باهات صحبت کردیم ک باید بره پیش مامانش و با هم توی آسمون پرواز کنن.گفتیم یه روز میریم بیرون و دوباره میبینیمش و....
وقتی مشغول بازی بودی،بابا پروازش داد.بماند ک با وجود اونهمه صحبتی ک باهات کردیم بعد از اینکه فهمیدی پرنده رفته چقدر گریه کردی و سراغشو گرفتی!!!
اولین تجربه ی دردناک سوختگی رو روز قبلش تجربه کردی.
داشتم ماهی سرخ میکردم ک اومدی و قاشق گرمو برداشتی و ب دستت زدی.وقتی گریه میکردی و میگفتی درد میکنه، قلبمو آتیش میزدی.ناخودآگاه اشکام جاری شدن و میگفتم:خدایا دردشو ب من بده،نذار دخترم اذیت شه.با وجود اینکه دستت میسوخت گفتی:مامانی گریه نکن،خودش خوب میشه!!!الهی فدای دل مهربونت برم عزیزدلم ک تو منو دلداری میدادی.واقعا راسته ک دختر همدم و دلسوز مادر میشه.همین حرفت منو ب خنده انداخت.هردومون خندیدیم و اونقدر مشغول بازیت کردم ک ب کل دردتو فراموش کردی
تقریبا یه ماه پیش طی یک حرکت کاملا خودجوش و انقلابی!!!اکانت وایبر و واتساپمو حذف کردم.خیلی وقتمو میگرفتن.با خودمو فکر کردم دودی ک از سوختن ثانیه های عمرم پای اینا بلند میشه،بیشتر از همه ب چشم محیام میره.حالا بیشتر از قبل وقتمو با گل دخترم میگذرونم.بیشتر کنار هم نقاشی میکنیم،توپ بازی میکنیم،میرقصیم و آواز میخونیم و از بودن کنار هم بیشتر لذت میبریم
همه ی دنیا فدای یه لبخند شیرینت