نازنین محیام بیست و دوماهه شده!
بیست و دوماهگی گل دخترم با ایام محرم مصادف شد.انشالله در پناه حق،از محبان حسین(ع) باشی.
اولین شبی ک همراه بابا رفتیم دسته های عزاداری،خیلی برات تازگی داشت.با ریتم طبل و سنج دست میزدی و حرکات موزون انجام میدادی!!ولی بعد از اینکه واست توضیح دادیم ک چطور باید عزاداری کنی،ب محض شنیدن صدای دسته و هیئت میگی اُسیـــن اُسیـــن(حسین حسین)و با دستای کوچیک و خوشگلت سینه میزنی.
با شروع بیست و دو ماهگی خیلی راحت تونستی جمله های چهارکلمه ای مثه "عمو یه ماست بده!"رو بسازی و بکار ببری.
تفاوت کلماتی مثه "بزرگ" و "زیاد" و "کوچیک" و همچنین تفاوت افعالی مثه "بشین و نشست" و "بخور و خورد" و "میاد و اومد" رو متوجه شدی و میتونی کاملا بجا ازشون استفاده کنی.
93/7/29ساعت5/15صبح با باد و بارون آشنا شدی!!ولی چون با قطعی برق و تاریکی همزمان شد،از هیچکدومشون خوشت نیومد!!
میتونی از یک تا ده رو تنهایی بشماری.مفهوم دوتارو متوجه شدی و چیزی ک دوتا باشه میگی"دات"
خیلی کنجکاوی و دوست داری چیزای جدید یاد بگیری،ب هرچیزی اشاره میگنی و میپرسی:"این؟" و بعد از اینکه اسمشو گفتم تکرار میکنی.گاهی این "این؟" پرسیدنات ب 20-30بار متوالی هم میرسه!!
اولین رنگیو ک یاد گرفتی بنفش بود.میگی"مَـــمَــش"بعد از اون سبز و آبی رو هم یاد گرفتی و تشخیص میدی.
خاله بازی میکنی!!!عروسکاتو میشونی کنارت و واسشون چای میریزی و الکی ظرف خالی رو میذاری جلوشون و ادای خوردنو در میارید و میگی:اَفـــا(بفرما)،نَــــمنــون(ممنون)
البته اینهمه ی شیرین زبونی و شیرینکاری روی دیگه ای هم داره!!!خیلی لج باز شدی!وقتی میخوایم بریم بیرون حاضر نمیشی بیشتر از چندثانیه کلاه یا روسری سر کنی و هربار با هزار زور و زحمت و ترفند لباساتو عوض میکنم.امان از وقتی ک از لباسی خوشت بیاد.....یا هزار و یک مکافات و نقش بازی کردن و قصه گفتن و گاهی هم بزور متوسل شدن اون لباسو عوض میکنی!!
همین امروز بخاطر اینکه حاضر نمیشدی لباستو عوض کنی و اصرار داشتی یه لباس تابستونی بپوشی و سیاست و تشویق و تطمیع و تهدید هم افاقه ای نکرد،قید رفتن خونه ی مامان بزرگو زدم و نرفتیم!!دل کندن واست خیلی سخته و هرکی بیاد خونمون ک تو ازش خوشت بیاد موقع رفتن عزای عمومی داریم!!جیـــــــــــــــــــــغ و داد و گریه ی از ته دل!!
خرابکاریات خیلی زیاد شده.چندبار لاک روی فرش ریختی،موقع آشپزی وسایلو ازم میخوای و کلی اذیتم میکنی .اسباب بازیاتو همه جا پخش میکنی و اجازه نمیدی جمشون کنم.بشدت دوست داری مستقل باشی.پارک ک میری اجازه نمیدی کمکت کنیم و خودت ب تنهایی از بزرگترین سرسره ی پارک بالا میری!
خوابت کم شده و دائم بیدار میشی و شیر میخوای.از فرط بیخوابی همه ی استخونام درد میکنه.طی روز هم دفعاتی ک شیر میخوای زیاده.همه توصیه میکنن از شیر بگیرمت و یه نفس راحت بکشم ولی دلم نمیاد کمتر از دوسال شیرمادر بخوری و با وجود اینه واقعا اذیتم میکنی اما شیره ی جونم نوش جونت باشه عسل مامان.امیدوارم با دوسال کامل شیرخوردن درآینده بدنی سالمتر و مقاومتر داشته باشی.
خلاصه اینکه گل دختر مامان،ک نفسم ب نفسش بنده هرچه بزرگتر میشه بلاتر و شیطون تر میشه مامان ب فدای نازنین محیاش.