استقلال-آزادی!!
نفس مامان داره مستقل بودنو تجربه میکنه.باید صبر ایوب همرا با چاشنی حوصله ی بینهایت داشته باشی تا بتونی خرابکاریایی مستقلانه رو تحمل کنی!!عجب کار سختی هم هست این "حوصله کردنای تموم نشدنی مادرانه"!!
خدا عمر با عزت ب بابایی بده.واقعا درکم میکنه و هوای هردومونو داره.وقتایی ک هوا خوبه یکی-دو ساعتی میبردت پارک تا هم ب کارای خونه برسم و هم اعصابی رفرش کنم و هم "دوری و دوستی" حفظ بشه و هم اینکه گل دختری خوشحال بشه.
وقتایی ک آروم کنارم نشستی،دستای خوشگلتو میبوسم و میگم:آخه فسقلی،تو ب این کوچیکی چرا دردسرات اینقد بزرگن؟از همه ی حرفام فقط "بزرگو" متوجه میشی و تکرار میکنی:"بُــــــــــــــزُ" الهی دورت بگردم عسلکم
شیفت ظهر ک باشم خیلی خسته میشم.از صبح مشغول جمع و جور کردن خونه و غذا دادن ب گل دخترم و آماده کردن ناهار میشم،ظهر میرم سرکار و وقتی خسته از سرکار برمیگردم خونه،تو خوابتو کردی و انتظار اومدن یه مامان شاد و سرحالو داری.با تموم سختیا و خستگیا بغلت میکنم و پا ب پات بازی میکنم و میدوم.
هرکی منو میبین از اینهمه لاغر شدنم تعجب میکنه.خبر ندارن محیاگلی یه ساز ناکوک دستشه و ما باید ب هرسازش برقصیم.همین رقصیدنای ناکوک همه ی انرژیمو گرفته.مامانی فدای گل دخترش
محیایی با همه ی سختیهایی ک گاهی اشکمو در میاره حاضر نیستم یه تار موتو با دنیا عوض کنم.اونقدر واسم عزیزی ک تازه مفهوم بی نهایتو میفهمم.
میدونم یه روزی دلم واسه این روزات تنگ میشه.میدونم بزرگتر ک بشی بالاجبار ازم دورتر میشی.محیایی،نفسم،هیچوقت یادت نره مامان و بابا چقدر دوستت دارن،فراموش نکن این روزایی ک با تموم خستگی همه ی تلاشمونو میکنیم ک تو شاد باشی و چیزی کم نداشته باشی.بابایی سرما خورده و سردرد شدید داره ولی ب رسم هرشب با همه ی خستگیش تورو میبره پارک تا بهت خوش بگذره و چاردیواری خونه خستت نکنه.
از ته دل از خدا میخام هیچوقت خنده از لبای قشنگت دور نشه