محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

نازنین محیای یک و نیم ساله ی من!

1393/4/15 16:12
735 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش بابا ازم پرسید:"حس میکنی محیامون بزرگ شده؟" گفتم:"آره....از وقتی مفهوم حرفامونو میفهمه،واقعا بزرگ شدنشو حس میکنم!"

وقتی ازت سوالی میپرسیم با دقت گوش میدی و اگه جوابش مثبت باشه سرتو میاری پایین و میگی"اوهم" اگه هم منفی باشه بازم سرتو پایین میاری و میگی "نه"!!

استاد پیداکردن اشیاء گمشده ای!!هروسیله ای رو بخوایم بهت میگیم و ظرف سه سوت پیداش میکنی و میگی "آنااا"(اینا)

دیگه لازم نیست برای گرفتن ناخنهات منتظر خوابت بمونم.خیلی محترمانه میشینی و اجازه میدی ناخناتو ب قول خودت "چیک چیک" کنم.

خیلی پرحرف شدی و چندین دقیقه متمادی ب زبون شیرین خودت حرف میزنی و میخندی.گاهی وسط حرف من و بابا میپری و وادارمون میکنی ب حرفات گوش بدیم!!

توی خونه "حکومت اسلامی" حکمفرما کردی!از بیرون ک میایم نمیذاری لباسامونو عوض کنیم!!شال و روسری میاری واسم و میگی "بِـــش"(بپوش) اما خودن دوست داری بدون هیچ لباسی توی خونه مانور بدی!

دل نازک و حساس شدی و حتی یه کوچولو دعوا کردنت بغض و اشک و قهرتو ب دنبال داره.

موقع جابجا کردن وسایل سنگین یا سنگین جابجا شدن خوت میگی "آعلی" (یا علی)

از چیزی خوشت نیاد و بخوای متوقف بشه میگی "تمااااام"

ب سرسره میگی لِــله

ب ماهی میگی مِـــمو

ب هندونه میگی نونه

وقتی لباس جدید میپوشی/میپوشیم با ذوق و شوق بش دست میکشی و میگی قِــــــــشن (قشنگه)

تکه کلام اینروزات اینه ک با یه لحن خاص و خیلی کشدار میگی " اَکُـــــن " (نکن)گاهیم میگی "قاقا اکن" (آقا نکن)

ب تبسم میگی تَــمو و ب آنی دخترخاله ناهید میگی "آنی".خیلی دوسش داری و حداقل نصف جملاتت یه آنی داره!

روزایی ک انسولین مامان جونو میزدم،هرچیزی دم دستت بود جای انسولین میزدی و میگفتی "ایــــز" (جیز)

اولین و ساده ترین قصه ی من درآوردی ک میشنوی اینه:

"یکی بوی،یکی نبود.یه روز یه هاپو اومد گفت هاپ هاپ.گفتم هاپو چی میخوای؟گفت هاپ هاپ....نام نام!گفته نـــــــــــه هاپو،نام نام مال محیاس،نام نام مال دخترمه!و شخصیت هاپو جاشو با بقیه ی حیوونا با صداهای مختلف عوض میکنه.(پاورقی اینکه محیا ب شیر مامان میگه نام نام)

اوضاع و احوال مامان توی ادامه ی مطلب اومده

بابزرگ شدنت منم دارم بزرگتر میشم.کم کم دارم از دنیای دخترانه م فاصله میگیرم.حالا واقعا دارم "مادر" میشم.مثه همه ی مادرایی ک همیشه یه تصویر فداکارانه دارن.مثه مادرایی ک توی زندگی ذوب شدن.بدون اینکه بخوام دارم خودمو یه جور دیگه میسازم.....یه فاطمه ی جدید ک زمین تا آسمون با فاطمه ی قبلی فرق داره.....

دیرتر از کوره درمیرم،خیلی ب تمیز بودن خونه اهمیت میدم،کیک و شیرینی میپزم،لباسای جور واجور میدوزم،ساعتها کنارت میشینم و با هم کتاب میخونیم،نقاشی میکنیم،با عروسکات بازی میکنیم،با هم میدویم،دستمو میگیری و کنار هم قدم میزنیم.

تقریبا دو هفته ای میشه ک مامان جون عصب هر دو دستشو عمل کرده.خاله بوبی هم بخاطر امتحانات ارشدش خونه نبود.هر روز صبح ب محض بیدار شدن ماشینو ور میداشتم و میرفتم هم انسولینشو میزدم و هم تا جایی ک میتونستم کاراشو انجام میدادم.اگه بابا خونه بود تو کنارش میموندی و تنها میرفتم،اگه نبود تورو همراه خودم میبردم.خلاصه اینکه اینروزا دربست در خدمت دوتا عشق خودمم"مادر و دخترم"

پسندها (5)

نظرات (7)

مامانِ بهار
15 تیر 93 16:35
قربون دخملی شیرین زبون بشم جالبه قصه های من درآوردی رو ماهم داریم . اشالله خدا مادرتون رو واسه شما و شما رو واسه اون نگه داره
مامان حلما
17 تیر 93 10:55
سلام عزیزم این روزا خیلی کم پیدایی ؟معلومه سرت حسابی شلوغ شده ماشاالله محیا خانومی شده واسه خودش . از طرف من ببوسش و من خیلی این جملات رو دوست دارم برای تو هم مینویسم ازرسول گرامی اسلام : من دوست دارم از بچه ها ،پنج خصلت را: الف-بچه ها گریه می کنند،خواسته هایشان را با گریه بیان می کنند (تخلیه) ب- بچه ها با خاک بازی می کنند، (بی ریا و خاکی هستند) ج- بچه ها با هم دعوا می کنند ، ولی از هم کینه ای ندارند. (زود آشتی می کنند) د- بچه ها ذخیره اندوزی ندارند. غصه فردا را نمی خورند. ه- بچه ها هم آباد می کنند و هم خراب می کنند. (وابستگی ندارند)
مامان الی(الهام)
18 تیر 93 18:28
وای جیگرتو خاله چه خانوم شدی ماشالله......
شیوا
27 تیر 93 12:41
وبلاگ جالبی داری... اگه دوست داشتی به ما هم سری بزن...
مامان نرگس
28 تیر 93 11:39
خیلی پست جالب بود.... خدمت به دو تا عشق..... قربون مامان مهربون
مامان فاطمه
30 تیر 93 0:06
سلام 18 ماهگیت با تاخیر مبارک جوجوی خالهخیلی ماه شدی عزیز دلم مامانی مهربون التماس دعا
مامان گلشن
25 مهر 93 16:46
گلشن منم وقتی بچه بود همینجوری میخوابید