محیای من هفده ماهه شده
گل دخملیِ من هفده ماهه شده
خدارو هزار بار شکر ک ب مدد لطف و رحمتش نازگلم هفده ماهه شده
عسلِ مامان روز بروز داره شیطون تر،شیرین تر،باهوش تر و ایضا قلدرتر میشه!!!!
تکه کلام این ماهت ک اصلا از زبونت نیفتاد "بـــده" بود.هرچیزیو بخوای دستتو دراز میکنی و محکم و جدی میگی:"بــده"
خیلـــــــی خودتو واسه بابا شیرین میکنی.اغلب شبها نصف شبی بیدار میشی و میری بغل بابا میخوابی!موقع صدا زدنش یه عالمه ناز قاطی صدات میکنی و میگی:"بــــــــــــاباتی" جدیدا هم ب اسم صداش میزنی و بهش میگی:"اَنـــــــــان" (عدنان)
اولین باری ک باهم رفتیم بستنی بخوریم،حاضر نشدی توی خوردن بستنی شریک داشته باشی و خودت مستقلا بستنی میخوردی
از میوه ها فقط هندونه و موز و کمی هم خیار میخوری.از غذاها جدیدا جگرکباب شده ی گوسفندو دوست داری.
یاد گرفتی بگی:
تـَــما=تمام
بِـشی=بشین
بدو=بدو-برو
هاموش=هام بده
نانا=به همه ی دوستا و همبازیات
نَـنِـه=عمه
آلا=خاله
وقتی میگیم سلام کن،دست چپتو!!! میاری جلو و میگی:اَلااااام
صدای مرغ و خروس و اسب و الاغ و کلاغ و گربه و هاپو و زنبور و ببعی و گاو و جوجه رو تقلید میکنی.باغ وحش صوتی شدی واسه خودت!!!
برای اولین بار ب سلیقه ی خودت خرید کردی!رفته بودیم واست کفش بخریم.سه-چهار تایی رو توی چندتا مغازه امتحان کردیم.اینو ک پات کردیم حاضر نشدی عوضش کنی.ماهم ب سلیقه ت احترام گذاشتیم و همینو خریدیم
روز سوم خرداد دندون دوازدهمت جوونه زد(دندون آسیاب پایین سمت چپ)
محیا تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 4 روز سن دارد :
اگه میخوای از اوضاع و احوال مامانی توی این ماه بدونی یه سر برو ادامه ی مطلب!!
دارم میرم کلاس خیاطی.یادگیری یه هنر جدید واقعا لذت بخشه
بخاطر جریانی ک توی پست رمز دار مفصل نوشتم،فشار عصبی زیادی بهم وارد شد.نذر کرده بودم واسه سلامتیت ولادت حضرت عباس(ع) شله زرد بپزم.خدارو شکر ب کمک عمه نوری تونستم نذرمو ادا کنم.اما همون روز حالم خیلی بد شد. ب فاصله چند ساعت دو بار رفتم زیر سرم و با شش تا آمپول تونستم سرپا بشم.نصف شبی فشارم اونقدر افت کرد ک مجبور شدن بهم اکسیژن وصل کنن.خدارو شکر الان خیلی خیلی بهترمو روزی هزار بار خدارو شکر میکنم ک محیای من صحیح و سالم کنارمه
انشالله هیچ مادری ناخوشی بچشو نبینه.خدا همه ی بچه هارو در پناه خودش حفظ کنه