شانزده ماهگیت مبارک نفس مامان.
هر چ بیشتر میگذره،بیشتر عاشقت میشم!هرچقدر نگات میکنم از دیدنت سیر نمیشم.مامان ب فدای خنده های شیرینت،قربون اون نگاههای مهربونت.
محیای من،همه ی زندگیمی.دخترکم،همه ی دار و ندارمی،بخدا همه ی دنیارو با یه تار موت عوض نمیکنم.
چند وقت پیش معاون دبیرستانمون ازم پرسید:"محیا چطوره؟بزرگ شده؟اذیتاش کم شده؟"وقتی تایید کردم گفت:"معلومه!آخه خیلی لاغر شده بودی الان داری تپل میشی،معلومه کمتر اذیتت میکنه!!!!"یعنی خراب نکته سنجیشم!
گل دخترکم چند وقتیه یاد گرفته اسم خودشو میگه،وقتی صدات میزنم محیــــــــــــــــــــــا.....تو میگی:بــــــــــــــــــادو گاهیم میگی دوبــــــــــا...!!!!جالبیش اینجاس چیزی ک میگی هیچ شباهتی ب اسمت نداره!
وقتی چیزیو بخوای درست و واضح میگی:بده!
از اجزای بدنت دست و زبون و چشمو میدونستی،الان پا و گوش و بقیه ی اجزای بدنو هم یاد گرفتی و نشون میدی.
به اداهای شیرینی ک درمیاری ادای "گریه کردن" هم اضافه شده.
تقریبا ده روزی میشه ک با یه لحن خاص و دوست داشتنی ب من میگی:مــــــامانی" ب بابا هم میگی:"بابادی"
"عمو" رو میگی " اَم" ب بستنی میگی "بِشِم".هرچیزی یا کاری ک تموم بشه میگی : "تِــم" ب کفش و دمپایی میگی: "تـَــه "
اوایل ماه ب موبایل و تلفن میگفتی "الوو" و موقع تلفظ "ل" زبونتو از دهنت بیرون میاوردی ولی الان میگی "ادو"
گاهی احساس گرسنگیتو نشون میدی و وقتی گرسنه باشی منو میبری کنار اجاق و میگی "هااام"
پاپ کرن خیلی دوست داری و وقتی هوس کنی میگی "هام" و با دستت ترکیدنشو نشون میدی!
بعد از خرابکاری از هردو نوع خبر میدی و اگه 2 باشه میگی “پـِ پـِ “و مجبورم میکنی فی الفور عوضت کنم.
چند هفته ی پیش بعد از پرکردن دندونم یه عینک آفتابی واست خریدم ک حسابی استقبال کردی
روز هشتم اردیبهشت دندون یازدهمت(آسیاب پایین سمت راست)جوونه زد عسلکم.خدارو هزار بار شکر،گوش شیطون کر اصلا اذیت نشدی
این لباستو خیلی دوست داری و وقتی میری سر کمدت اینو میاری ک تنت کنم.متاسفانه یه ریزه واست بزرگه
توی این عکس بوق پایین عروسک حمومتو درآوردی و گذاشتیش توی دهنت و خودت بوق میزنی!!
روز چهارشنبه23/2/93 بابا ناهار دعوت بود.واسه همین زنگ اول تورو با خودم بردم مدرسه.خدارو شکر خیلی خوشت اومده بود و ب برکت بودن خانم حمید(خاله شهلا) اصلا اذیت نکردی.اولین ورودت ب مدرسه و دنیای کاریِ مامان
بعد از اون چند دفعه ی دیگه واسه کلاس تقویتی همراهم رفتی مدرسه و اینبار خاله حمیده زحمت مواظبت ازتو کشید و بازم حسابی بهت خوش گذشت
میگن شهاب تیام ترانه ی "موهاتو افشون افشون میکنی"رو با دیدن این عکس محیاگلی سروده:
چند روزیه ک بازم دارم تلاش میکنم شاید شیشه بخوری و دم دستت میذارمش ولی بازم بیفایده س و حداکثر دو-سه مک ازش میخوری
برای عکس گرفتن ازت کلی مکافات دارم و معمولا آخرین عکسم اینجوری میشه(آخه میخوای موبایلو ازم بگیری)
محیا تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه و 0 روز و 17 ساعت و 3 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد :.
پ.ن:از لطف و مهربونی همتون یه دنیا ممنونم واقعا نمیدونم بابت اینهمه مهربونی چطوری ازتون تشکر کنم.معذرت میخوام ک نگرانتون کردم.با نزدیک شدن امتحانات سرم شلوغ تر میشه و فرصتم برای نت اومدن کمتر!بازم ازتون ممنونم ک جویای حالمون بودید.بوووووس واسه همه ی دوستای گلم مخصوصا الی جون و فرزانه جون و نرگس عزیزم و مژده گلی و مامان فاطمه کوچولو ک واقعا منو شرمنده کردن