سیزده ماهگیت مبارک عسلم!
ظاهرا هر چه بیشتر از عمرمون میگذره اسب زمان نیرومندتر میشه و سریع تر می تازه!!تازگی ها هم انگار اِکس زده و یه نفس داره یورتمه میره و فرصت نمیده ترمزی بزنیم و آپی کنیم و کامنتی نثار دوستانِ آپ شده بنماییم!
هنرنماییهای محیای سیزده ماهه ی من:
ازش میپرسیم:-کو دستت؟دستاشو بازو بسته میکنه!
-کو پنکه؟ب پنکه اشاره میکنه!
-کو زبونت؟زبونش نشون میده
ب شیوه ی خاله شادونه ازش میپرسم:کی از همه قشنگتره؟دستشو میبره بالا و میگه بَـم بَم(همون من...من) –کی از همه شیرین تره؟ -بَم بَم!! و الخ!
در هر حالتی باشه بهش بگیم "الله اکبر" رکوع و سجده میره!
چند روزی ک هوا بهتر شده بود روزی دو_سه ساعت با باباش میرفت پارک نزدیک خونمون و با گریه ازش دل میکنه!
وقتی بهش میگم میخوام ازت عکس بگیرم این ژستو میگیره!!
یکی از سرگرمیاش اینه ک لباساشو بذاره روی سرش و با خودشیفتگیِ زیاد و بَـــــــــه بَــــــــــه گویان توی خونه جولان بده!
غذا خوردنشم ک همچنان بدون شرحه!!
و اما هدیه های این ماه محیا گلی یه تکپوش خوشگل
و یه جفت کفش مامانی
اینروزا هم ورم دندونای نیشش با سرما خوردگی توام شده و حال و روزی داریم تو مایه های "مسلمون نشنوه،کافر نبینه" انشالله روز بد نبینید ولی واقعا روزای بدیه.الحق ک مریضداری کردن بمراتب سختتر از مریض شدنه!
ولی با اینهمه خدارو هزاران هزار بار شکر ک محیام کنارمه و با نفساش آروم میشم.خدارو شکر ک خدای خوب و مهربونی دارم ک همیشه یاورمه.خدایا شکرت بابت همه ی داشته ها و نداشته هام