گاهی منم کم میارم!
وقتی بعد از نیم روز سرو کله زدن با دانش آموزای جورواجور و گوش کردن ب توقعات تکراری و بیجای مدیر می رسم خونه و حتی فرصت نمیکنم یه لیوان آب بخورم،وقتی از دست شیطنتهای تو مجبور میشم ناهارمو سرپایی بخورم،وقتی با وجود خستگی زیاد مجبورم بیدار بمونم و سرگرمت کنم،وقتی بخاطر تو خیلی از مهمونیهارو نمیرم و از دستم دلخور میشن،وقتی مجبور میشم در حالیکه تورو بغل گرفتم آشپزی کنم و ب کارای خونه برسم،وقتی دلم گرفته و بخاطر تو و بابایی باید تظاهر کنم خوبم .....از خودم می پرسم "مادر" شدن یه پاداشه یا تاوان؟
گاهی فکر میکنم شاید هنوز برای "مادر" شدن زود بود.مسئولیتهای سنگین مادری اونقدر دور از انتظارم بود ک گاهی تنها آرزوم توقف چند لحظه ایِ زمانه!!سکوت و آرامشِ محض،شاید بتونه ذهن و جسمِ خسته ی منو کمی آروم کنه!
محیایِ من،نفس من، منو ببخش اگه گاهی از مهربونیام کم میکنم.منو ببخش اگه گاهی یادم میره داشتنت چقدر باشکوهه و بودنت چقدر عزیز.
میدونم امن ترین و پرمهرترین جایِ دنیا برای تو آغوشه منه ولی عسلکم منم ب استراحت نیاز دارم.منم گاهی خسته میشم و کم میارم.دخترکِ شیرینم کاش وابستگیت کمی کمتر بشه تا منم فرصت کنم گاهی ب خودم سر بزنم و با خودم خلوت کنم تا تجدید قوایی بشه برای "مهربان ترین" بودن و ماندن.
پ.ن1:میخواستم واسه محیام لباس مشکی بگیرم اما راستش دلم نیومد!!واقعا نیمتونم تن محیام سیاه ببینم.ب حرمت ماه محرم واسش لباس سبز گرفتم و عسلکم سبز پوشید.انشالله رفتار و کردارش حسینی بشه.
پ.ن2:روز هفتم محرم شله زرد نذری داشتم.ب یاد همتون بودم.همه رو دعاکردم.ب نیت همه شله رو هم زدم و زیارت عاشورا خوندم.
پ.ن3:روز یکشنبه 19/8/92 ساعت 12/20محیایِ من برای اولین بار واضح و قشنگ گفت:ماما....... الهی مامان فدات بشه.دورت بگردم محیای من.نمیدونی چ احساس شیرینی داشتم.از خوشحالی بغلت کردم و یه عالمه بوسیدمت.پیشتر فقط وقت گریه میگقتی "ماما"..اونم با فاصله!!اما از روز یکشنبه تا الان دائم تکرارش میکنی منم با هربار شنیدنش قربون صدقت میرم و میبوسمت.