سه صبح دوری!!
4شنبه و 5شنبه و جمعه از ساعت 8 تا 13 یه دوره ی ضمن خدمت سه روزه داشتیم(ب مناسبت عوض شدن کتاب زبان انگلیسی)
از ساعت11 ب بعد،راندمان مغزیم یه چیزی تو مایه های صفرمطلق بود!!آخه همه ی فکر و ذهنم پیش تو بود.فقط صدای خنده های شیرینتو میشنیدم و دلم واست یه ریزه شده بود.
خداروشکر دختر خوبی بودی و بابایی رو اصلا اذیت نکردی.
البته چهارشنبه شب،خونه مامان جون بودیم و ساعت10ک برگشتیم توی ماشین خوابیدی و 12 بیدار شدی و این آغاز یه شب بیخوابی واسه هممون بود!!تازه ساعت6 صبح خانوم خانوما خوابش برد و من فقط فرصت کردم از6 تا7/5بخوابم و سریع خودمو ب کلاس برسونم!
اینجا ساعت3صبحه(همون صبح کذایی)
فردا هم نوبت دندونپزشکی دارم و بازم صبح با بابایی تنهایی خوش میگذرونید.
گل دخترم اینروزا حسابی شیطون شده. از دیروز دیگه رسما سینه خیز رفتنو کنار گذاشتی و روی چهار دست و پا میری و اصلا دوست نداری توی روروئک بشینی
این لباسو روز دختر ب همین مناسبت واست خریدیم ک فرصت نشد زودتر بیام و عکسشو بذارم.اولین هدیه ی روز دختر ب دخترک شیرینم
اینم محیا خانم و سهمیه ی پوشک یه ماهش
پ.ن1:موبایلم ب لطف و همت محیاخانوم دیگه عکس نمیگیره.
پ.ن2:امروز آخرین سال از دهه ی بیستم زندگیم شروع شد!این قافله ی عمر عجب میگذرد.پیر شدیماااا