نوزده ماهگی محمدحسام❤
محمدحسام عزیزم،گل پسر شیرینم نوزده ماهگیت مبارررک.😘😚😘(با یه ماه تاخیر پست میشه😉)
روز چهارشنبه ۲۰ فروردین ساعت۱۳ و ۲۰ برای اولین بار گفتی یایا (محیا)و بعدش کلی واست دست زدیم و محیا حسااابی خوشحال شد و از خوشحالی جیغ میزد و بالا و پایین می پرید و میبوسیدت.😁😘
کلی کلمه میگی:ماما و بابا و دِ دووو که قبلا میگفتی،الان از چیزی خوشت بیاد میگی به به!اگه بیشتر خوشت بیاد با یه لحن خیلی ظریف و دخترونه میگی وااااااای😁😘😘😘
اینقدر قشنگ این وااای رو میگی که خاله ناهید میگه توی خونه تکه کلاممون شده واااای با لحن حسام!😂😂
پام هم میگی،بو وَه واسه درد میگی،باه واسه چیزی که نباشه!هاااام واسه خوردنی.تی تی به مرغ عشقهای محیا! دَ دَ به بچه ها!!😘💋
من ک مسواک میزنم میای کنارم و مسواک میگیری دستت و اصراااار ک خمیردندون بذارم واست.یه کوچولو هم که بذارم حساسیت داری و دور دهنت قرمز میشه.😉
بعد از غذا میری کنار روشویی دستتو ب نزدیک مایع دستشویی میزنی و مثه ما دستتاتو میشوری و بعدشم پابلندی میکنی که به شیرآب برسی و دستاتو آب بکشی!!اما جالب اینجاست ک دستت به هیچکدوم نمیرسه و فقط ادای دست شستنو در میاری!!😁😁😘😘
بازی قطار قطارو خیلی دوست داری.ولی اغلب نقشت یه واگن در حال واژگون شدنده!😁😘
سه هفته ی تمام شیشه نخوردی و شیر با نی بهت میدادم،چون هنوز دوسالت تموم نشده خیلی نگران کلسیم بدنت بودم.آخه با شیشه بهتر شیر میخوردی.که خدارو شکر بعد از سه هفته بازم شیشه گرفتی.💋
برای اولین بار،هفته ی آخر نوزده ماهگی از جمع خجالت کشیدی!رفتیم خونه خاله لیلا،سریع دویدی توی اتاق بچه ها!میومدی دم در ب ما نگاه میکردی و با خنده برمیگشتی توی اتاق!😘
توی این ماه تنهایی و بدون کمک من بستنی چوبی و بستنی حصیری خوردی.قبلا فقط لیوانی واست گرفته بودم.💋😉
تجربه ی اولین بستنی چوبی هم در کنار سمانه و تبسم بود.
گل پسرم حسابی نمازخون شدی!😁😍
چادر نمازمو سرمیکنی و حالت دراز کش میری سجده و همون حالت هم مهرو مزمزه میکنی!😅❤❤
کماکان خیییلی حیووناتو دوست داری و مراقبیم که از سرکنجکاوی بهشون آسیبی نرسونی!💟😉
حسام شیرینم،گل پسر فرفری و دوست داشتنیِ من،تو و محیا پاره ی تن منید و زندگی من به خنده های شیرین شما وصل شده.پس همیشه بخندید و شاد باشید و از لحظه لحظه ی زندگیتون لذت ببرید،عشقولیای من.😘❤💞