عقد دخترخاله.
روز سه شنبه ۲۱ آبان ماه عقد خانم دکتر،زینب خانم،دخترخاله حاجیه بود.
خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.
ب۰عد از سختیها و غصه های زیادی ک بخاطر فوت بی بی داشتیم،اولین بار بود ک همه برای چندین ساعت متوالی از ته دل شاد بودیم و میزدیم و میرقصیدیم. ثانیه ای هم عرصه رو خالی نکردیم و تا آخرین لحظات مشغول رقص و پایکوبی و شادی بودیم.😁😍
محیاگلی مثه همیشه مااااه بود.😘😘
حسامم گل بود ولی حاضر نمیشد ازم جدا شه.😚😚
اخرای مراسم ک خلوت شد واسه تنها کسی ک خندید اسما،دوست عروس خانوم بود ک اهل گچساران و پزشک عمومی هستن.بهش گفتم دل پسرمو بردی و همونجا ازش خواستگاری کردم😆. اونم فوری در حضور همه بله رو داد و ازم قول گرفت اگه حسام بزرگ شد زیر حرفم نزنم!😂 میگفت مرد آرزوهامو پیدا کردم!😁
خیلی سر این قضیه با اسماخانم و خاله ها شوخی کردیم و خندیدیم.😁
من مثه همیشه هیچ عکسی نگرفتم و هرچی عکس از بچه ها دارمو خاله ها و دخترخاله ها واسم فرستادن!😅
انشالله روزی همه ی مادرها و پدرهای نی نی وبلاگی بشه ک عروسی بچه هامونو ببینیم.
واااای یعنی میشه؟😘 💃
چ روزی شود آن روز!!😉😍
خدایا قسمت بچه های مارو پر از شادی و خوشبختی و سلامتی قرار بده.❤