سیزده ماهگی محمدحسام.😚
گل پسر مامان سیزده ماهه شدی.😘❤
خیییلی شیرین و بامزه شدی.❤
عشقت کماکان محیاس!😁اگه ببینی ناراحته یا گریه میکنه،مثه یه پیشی ملوس سرتو میذاری بغلش و ب زبون خودت باهاش حرف میزنی و سعی میکنی حالشو خوب کنی.😘الهی مادر ب فدایِ هر دوتون.😚❤
هفدهم مهرماه یعنی وقتی یکسال و ده روز سن داشتی،برای اولین بار سعی کردی بدوی😁😚
خدارو شکر الان میتونی بدوی❤
سوم آبان یعنی وقتی یکسال و بیست و پنج روز سن داشتی برای اولین بار بتنهایی و فقط همراه بابا و عمو مرتضی رفتید خونه مادربزرگت.تقریبا دو-سه ساعت ازمون دور بودی بودی و وقتی رسیدی خونه دستاتو دور گردن محیا حلقه کردی و محیارو در آغوشت گرفتی!!😁😘😘😘
مفهوم اوووف رو متوجه میشی.وقتی غذایی گرم باشه میگی اوف و مثلا فوت میکنی!😘
خاله زهرا به نیت بی بی جون زرشک پلو نذری داشت. در نقش سرآشپز برنجو تست میکردی.😁
یه گریه ی جدید پیدا کردی ک فقط واسه لوس بازیه!الکی ژست گریه میگیری و بدون اشک و صدا ادای گریه درمیاری!!نمیدونی چقددددد بامزه میشی اون لحظه!😂❤
دَدَری شدی وحشتناااااک.صبح همینکه بیدار میشی دمپایی بوقیاتو میاری و با زبون خودت ازم میخای پات کنم و میری پشت در حیاط میشینی ب امید اینکه یکی درو باز کنه و بری بیرون!😁😁
وسطای ماه بردمت آرایشگاه حورا موهاتو کوتاه کردی.خانم آرایشگر اینقدر دوستت داره ک میگفت واسش پرستار نگیر بیارش پیش خودم هیچ پولی هم ازت نمیگیرم!😁
وقتی میخای خرابکاری کنی میگی نعععع!!!بعد انجامش میدی!!!یعنی خودتم میدونی الان نهی میشی ولی دست برنمیداری!😁
غذاخوردنتم همچنان بدون شرحه!!!بریز و بپاش اساسی!!منم همیشه شامپو فرش بدست درحال پاک کردن آثار جرمتم!
اینجا تازه بیدار شده بودی و در یه لحظه غفلت رفتی سراغ سینی صبحانه و مربا و پنیرو ریختی روی فرش!!!
بدجوری عشق پول و کیف پولی!!همینکه کیف پولمو ببینی با اصرار و لج و گریه میخای زیپشو بازکنم و کارت بانکی و اسکناسو برمیداری!!😆
الهی دورت بگردم حسامم،پسر شیرینم،تو و محیا زیباترین و بهترین نعمتهای خدا هستید.دوستتون دارم و هر روز بیشتر از روز قبل عاشقتونم عزیزای دلم😚😚😚😚