محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

گلستان-مرداد۹۸

1398/5/24 8:13
623 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه شانزدهم مرداد راه افتادیم سمت استان گلستان!😊

هوا عاااااااالی👌👌👌

خستگی راه و سفر حسااابی از تنمون دراومد و نیروی تازه گرفتیم.💪😀

صبحانه رو دیروقت توی فاروج صرف کردیم!

هر چقدر ب جنگلهای گلستان نزدیکتر میشدیم،هوا دلپذیرتر میشد.😊

توی جنگل،هشدار حیوانات مختلف مثل پلنگ و خرس و گراز و ... نصب شده بود.برای محیا میخوندمشون!تا اینکه به یه تابلوی پیچ خطرناک رسیدیم،محیا گفت اینجا هم جایِ ماره!!😀

دیگه هر تابلوی پیچ خطرناک میدیدیم کلی میخندیدیم!😂

اولین گرازی ک محیا ناغافل دید، ترسید!اما بعدش واسش عادی شد و دوست داشت بازم ببینه.😆

جنگل مه آلود و ابری بود.به گالیکش که نزدیکتر میشدیم بارون ریز و دلچسبی شروع ب باریدن کرد.

هرچقدر از دلچسبی هوا و محیط بگم کم گفتم!👌

شب صادق آباد،نرسیده به گالیکش خوابیدیم و صبح من و بابایی و حسام ب هوای نون تازه همه ی صادق آبادو گشتیم.😉یه بخش با صفا ک به تازگی شهر شده بود و هنوز حتی داروخونه نداشت!😉

بعد از بیدار شدن همسفرامون راه افتادیم ب سمت آبشار لوه✌

بخاطر بارون دیشب،پله هاش حسابی گل آلود و لیز شده بود.اما اونقدر باصفا بود ک دلو زدیم ب دریا و رفتیم کنار آبشار.😄

 

بابایی میگفت اینجا اینقدر قشنگه،پ بهشت چجوریه؟😆😁

با نوش جون کردن بلال،از آبشار دل کنیدم و ب سمت گرگان ب راه افتادیم.😉😋

برای ناهار رفتیم ناهارخوران و جوج زدیم.😉

شب ساری بودیم.اینقدرررر خسته بودیم ک دلمون فقط و فقط خونه رو میخواست.

صبح ساعت ۷ راه افتادیم ب سمت تهران.بخاطر تعمیرات قسمتهایی از جاده،ترافیک خییییلی سنگینی بود و خیلی معطل شدیم.اونقدر خسته شدیم ک وقتی پیشنهاد دادم یه شب تهران بمونیم و تهران گردی کنیم.بابا گفت هرطور میل خودتونه!اما محیا گفت نهههههههههه دلم واسه خونه و برفی و عروسکام تنگ شده!😁😘

بعد از تهران هم رسیدیم قم و ناهارو توی رستوران یه مجتمع رفاهی قبل از قم صرف کردیم.

عصری رسیدیم بروجرد.استراحت کردیم.شام و بلال خوردیم و وقتی سرحال شدیم،ب پیشنهاد بابایی ی راه ادامه دادیم و بالاخره ساعت ۳ صبح رسیدیم خوووونه!😀👍

هر چقدر هم توی سفر خوش بگذره،بازم هیچ جا خونه ی آدم نمیشه!😁

خدارو شکر که یه سفرتابستونی دیگه کنار عشق زندگیم و بچه هام بودم.ممنونم خدای مهربونم.😘💖

پسندها (22)

نظرات (17)

نرگسنرگس
24 مرداد 98 8:58
همیشه به سفر و گردش و شادی😉

24 مرداد 98 10:24
همیشه ب گردش و دلخوش عزیزان 🌸🌸🌸🌸
مامانیمامانی
24 مرداد 98 10:44
چه عکسای قشنگی همیشه به سفر و شادی😚
عمه فروغعمه فروغ
24 مرداد 98 10:53
چه عکس های قشنگی، شادی هاتون همیشگی😘 واقعا هیچ جا خونه آدم نمیشه🙂محفلتون گرم و برقرار باشه
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
24 مرداد 98 11:51
ای جونم خوش باشین همیشه ♥️♥️♥️❤❤❤
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
24 مرداد 98 13:14
همیشه شاد باشید، مامان محیا خانوم.
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
24 مرداد 98 14:14
همیشه به شادی و تفریح و شادمانی ❤️🌷
𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ
24 مرداد 98 19:21
همیشه به سفروگردش
خاله جون 😍
پس اومده بودین طرف ما
ما گلستانی هستیم
کجای گلستان و گشتنین خاله جون؟؟
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
مرسی بهاره جون
سلامت باشی
همین جاهایی ک نوشتم رفتیم،پارک جنگلی،آبشار لوه و ناهارخوران
واقعا استان زیبایی دارید،شانس خوبمون هم روزی ک بودیم هوا عالی بود.😉
غزلغزل
24 مرداد 98 20:46
همیشه شاد باشید عزیزم😘😍
مادر امیدوارمادر امیدوار
25 مرداد 98 11:22
چه جالب،آخرین باری که ما رفتیم گرگان حسابی شرجی بود😀😀

27 مرداد 98 12:27
خوشبگذره بهتون و همیشه شاد باشید❤️

7 شهریور 98 20:26
وبلاگ قشنگی دارید به نظر من وبلاگتان اگر کوتاه و بریده بریده باشه بهتر خواهد بود🤗
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنون از لطف و نظرتون😘😘
🌼 نوشین 🌼🌼 نوشین 🌼
7 شهریور 98 20:39
همیشه به گردش❤❤
وای خدا حسام چقدر جیگرههه😍😍😍😘
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنون گلم
زنده باشی😘😘😘
مامان پریمامان پری
10 شهریور 98 8:33
همیشه به خوشی و گردش 😍
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنون عزیزم😘

16 شهریور 98 1:25
همیشه ب شادی💋💋

16 شهریور 98 1:52
خوش باشید😘😘😘