هفت ماهگیت مبارک گل من
دنگ.....دنگ....دنگ....تقویم تاریخ!!
هفت ماه پیش در چنین شبی،محیای شیرین من متولد شد!
دخترک عزیز من،بخدا قسم زیباترین،بهترین و دوست داشتنی ترین هدیه ای هستی ک حدا ب ما عطا کرده.
برعکس من ک دوره ی نوزادی و کودکی آروم و خوش خوابی داشتم،بنا بر روایات فراوان،بابایی شیطون و پرجنب و جوش بوده.
چند روز پیش حسابی شیطنت میکردی و با اینکه چشات از بیخوابی قرمز شده بود حاضر نمیشدی بخوابی.منم ک دندون درد داشتم از کوره در رفتم و ب بابات گفتم:
"آدم باید روز خواستگاری،بجای اخلاق و رفتار طرف،فقط از دوره ی نوزادیش سوال کنه!!اگه گفت بچه آدم بوده قبول کنه،اگه بچه جن بوده خودشو توی چاه نندازه!!!"
بابایی مثه همیشه ک وقتی عصبانی هستم سکوت میکنه،پشتشو ب من کرد و فقط میدیدم ک از شدت خنده،تموم بدنش میلرزه!!
تو هم ک فکر میکردی دارم باهات شوخی میکنم میخندیدی و دست و پا میزدی ک بیای بغلم!
منم ک اوضاعو اینجوری دیدم زدم زیر خنده و گفتم:والااااا.....دختر و پدر کپ همید!!
الهی من قربون این دختر و پدر بشم ک از تموم دنیا واسم عزیزترن
از روز 13تیر حرکت شنا میری و سعی میکنی بلند شی.
فدای دختر گلم ک هنوز چهار دست و پا نمیره ولی میخواد بایسته!!
بابایی هم اصلا روی دست و پا نرفته و یهویی راه افتاده بود.
یه تشکر ویژه از الهام عزیزم ک کمک کرد عکساتو خوشگل کنم.مرسی الهام جون