عقد آجی امل!
هرکی محیارو میشناسه،بدون شک از علاقه ی محیا به آجی امل خبر داره!
آجی امل یه عمه ی بینظیره ک محیا عاشقشه!
اونقدر دوسش داره،ک بهش میگه آجی!و قلبا هم باور داره ک عمش نیست و خواهرشه!😉
چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت،بله برون آجی امل بود.همه کنجکاو واکنش محیا بودند.😅
قبلا هروقت بحث خواستگاری یا ازدواج آجی امل ب میون میومد،محیا بغض میکرد و میگفت آجی هیچوووووقت نباید ازدواج کنه!😁
همه ی نگرانیش هم از این بابت بود که بعد از ازدواج،آجی امل دیگه نتونه زیاد خونمون بمونه!😉
آخه هروقت میرفتیم خونه ی مامان بزرگش،آجی رو با خودش میاورد و چند روز خونمون میموند.گاهی پیش میومد آجی ۲۰ روز خونمون مونده بود و باز هم محیا راضی نمیشد برگرده!😁
علاقشون متقابله و امل هم خیییییلی محیارو دوست داره.همیشه با اشتیاق و علاقه کلی باهاش وقت میگذرونه،خاله بازی میکنه،شعر و قصه میخونه،کاردستی درست میکنه و هروقت بتونه میبرتش پارک و خانه بازی و ....
جالبه ک آقادوماد همسایه ی آجی امله و خونه ی آینده ی آجی هم طبقه ی بالای خونه ی پدرشوهرشه!
خلاصه با مکافاتی ب محیا جریانو گفتیم....کلی گریه کرد!هر چقدر هم میگفتیم فقط چند متر میره اونطرفتر،راضی نمیشد و میگفت دیگه شوهرش نمیذاره زیاد پیشم بمونه😉
توی مراسم بله برون هم دست آجی رو محکم گرفته بود که یه وقت باخودشون نبرنش!😃
تا روز عقد کلی اندرمزایای عروسی عمه سخن راندیم و از نزدیک بودن خونشون گفتیم که کمابیش راضی شد و مراسم عقدو به این امید ک آجی برمیگرده خونه،ب خوبی و خوشی سپری کرد!واقعا هم آجی بعد از عقد اومد خونمون و تقریبا یه هفته موند.😀
این شامو هم دیشب آجی امل از رستوران سفارش داد ک خیلی خوشمزه بود و حسابی چسبید.
محیا و حسام و پسرعموهاشون؛محمدجواد و علیرضا،آخر شبِ بله برونِ آجی امل😉
آجی امل،فقط آجی محیا نیست!!یه خواهرشوهر بینظیر،یه خواهر دلسوز،یه دوست بامحبت و مهربون واسه منم هست.😘
از ته دل دعا میکنم خوشبخت بشه و روزگارش شاد و ایام به کامش باشه.💋❤