محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

خرمشهر-حسن ختام نوروز۹۸

1398/1/19 9:52
800 بازدید
اشتراک گذاری

سیزده بدر امسال سه شنبه بود،چهارشنبه هم بمناسبت مبعث پیامبر(ص)تعطیل رسمی بود.پنجشنبه و جمعه هم ک مدارس همیشه تعطیلن.ب همین دلیل تعطیلات رسما تا ۱۶م ادامه پیدا کرد.😆

ما هم روز پنجشنبه گشت و گذارمونو ادامه دادیم و رفتیم خرمشهر.😉

شب خونه ی عمو بودیم.شامو توی پارک صرف کردیم.هوا خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت.

محیا حسابی با حورا مشغول صحبت و بازی بودن و توی دو روزی ک خرمشهر بودیم اصلا محیا رو ندیدیم!!😁

حسام هم حسابی آبروداری کرد و اذیت نکرد.خیلی خوش خنده و خوش خواب بود.😀

فقط روز دوم ک عمه نوری اینا هم ب ما پیوستن،غریبی میکرد.😉

من و مامان حورا تا نزدیکیهای ساعت ۴ صبح مشغول صحبت بودیم.حسام نگاهش میکرد و آروم بود.مامان حورا قربون صدقش رفت و گفت ایشالا دامادم بشه.(متاسفانه بعد از حورا تا الان ۳ بار سقط داشته،از ته دل از خدا میخام یه نی نی خوشگل نصیبشون بشه)همینکه گفت دومادم بشه،حسام با صدای بلند و از ته دل خندید!😁😀

اینجا حسام واسه اولین بار مزه ی پرتقالو چشید.و ظاهرا حسابی خوشش اومده بود،چون ول کن نبود.😅❤

هم بخاطر اینکه میترسیدیم واسه بار اول زیاده روی کرده باشه و هم از شما چ پنهون بخاطر شیطنت!😅پرتقالو از دستش گرفتیم.😅

پرتقالم ک برگردوندیم،راضی نشد و دیگه نگرفتش!😘😁

الهی مادر ب فدات.دورت بگردم عزیزم.اشکتو نبینم نفسم.❤💗😅

خرمشهر ک بری از مرکز خرید کنزالمال نمیشه بگذری!😉

قرررربونش برم محیای گلم ک با دیدن اسمش چ ذوقی کرد.😀😘❤

ای موکب باقیمونده از محرم،نزدیک سه راهی(شایدم دو راهی) شادگان بود.

اولین بار بود من و حسام صندلی عقب نشستیم.مهمون محیا بودیم و کنارش خیلی خوش گذشت.😀😘

توی راه برگشت،سر یکی از چهارراههای سربندر،با یه موتوری تصادف کردیم.خدارو شکر بخیر گذشت و چیزی نشد.ولی اون لحظه ای ک موتوری ب ماشینمون خورد و افتاد زمین و ماشین از روی چرخ موتورش رد شد،لحظه ی وحشتناکی بود.من و بابا و شوهر عمه نوری ک همراهمون بود فکر کردیم خدای نکرده،زبونم لال از روی موتورسوار رد شده!

طوری ک محیا خواست ببینه چشماشو گرفتم ک صحنه رو نبینه!

خدارو هزاران هزار بار شکر ک بخیر گذشت و چیز مهمی نشد.

خدایا یه دنیا ازت ممنونیم ک هوامونو داری.ازت ممنونیم ک بهمون رحم کردی و کمک کردی بخیر بگذره.❤

این هم حسن ختام سفرهای نوروزی امسال.🌹

امیدوارم سال خیلی خوبی واسه ی همه باشه.پر از خبرهای شاد و اتفاقهای خووووووب😘

پسندها (15)

نظرات (10)

عمه فروغعمه فروغ
19 فروردین 98 12:21
ان شالله که همیشه سلامت باشین 
چقدر حسام شبیه شماست😉
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنون عزیزم😘

بله اکثرا میگن شبیه منه😉🌹
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
20 فروردین 98 0:40
خاله جون خیلی دلم میخواست شماروببینم ممنون بابت عکس😘
❤️Maman juni❤️Maman juni
20 فروردین 98 3:16
ej Jonam  khune ke khosh gozashte❤️
❤️Maman juni❤️Maman juni
20 فروردین 98 3:17
ای جانم....
همیشه شاد باشین ‌عزیزم 
خوبه ک خوش گذشته ❤️
مامان پریمامان پری
20 فروردین 98 13:07
سلام دوست خوبم😍
امیدوارم سال خوب و پر از خیر و برکتی در پیش رو داشته باشین 
عکساتون هم عالی💐
همیشه به شادی و تفریح
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنونم
همچنین شما😘
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
21 فروردین 98 2:25
خوش بگذره چه عکسهای جالبی در ضمن مامانی خودتون هم بزنم به تخته خیلی خوشگل ا ید ها😘 
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
نظر لطفتونه😘
مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
25 فروردین 98 8:32
همیشه به گردش و تفریح گل پسرتون خیلی شبیه شماست
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
ممنون عزیزم😘😘
مادر امیدوارمادر امیدوار
31 فروردین 98 9:18
همیشه به گردش و تفریح😍
مادر امیدوارمادر امیدوار
31 فروردین 98 9:20
حسام خییییلی شبیه شماست مادر و پسر خیلی دلنشین و دوست داشتنی هستید البته محیا هم خیلی خوشگل و ملوسه و دوستش دارم😘

1 بهمن 98 12:41
داشتم وبلاگتون رو از اخر به اول میخوندم یهو رسیدم به این که توش عکس شماست💝💝💙
​​​اخی شبیه حسام هستین که تبدیل به یک خانم جوان شده😘😘😘
قشنگ قیافتون شبیه تیچر های زبانه💞💞خوشگل وجوون و مژه بلند وابرو خوشگل((راستش نمیدونم به ابروی خوشگل چه صفتی میدن،ابرو صاف یا..برای همین نوشتم ابرو خوشگل!))💝💝
زدم به تخته چشم نخورین💜💜
از چشم حسود دور باشینــــ💙💙💙💙❤❤❤😃
ببخشین من نظر پست های قبلی میدما💞💞اخه خیلی پست هاتون عالیه،من هی برمیگردم عقب هم میخونم!💙💙
 
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
پاسخ
مررررسی گلم
نگاهت قشنگه عزیزم😘😘
آره اکثرا میگن حسام خیلی شبیهمه😁
ممنون از لطف و مهربونیت😘😘