خرمشهر-حسن ختام نوروز۹۸
سیزده بدر امسال سه شنبه بود،چهارشنبه هم بمناسبت مبعث پیامبر(ص)تعطیل رسمی بود.پنجشنبه و جمعه هم ک مدارس همیشه تعطیلن.ب همین دلیل تعطیلات رسما تا ۱۶م ادامه پیدا کرد.😆
ما هم روز پنجشنبه گشت و گذارمونو ادامه دادیم و رفتیم خرمشهر.😉
شب خونه ی عمو بودیم.شامو توی پارک صرف کردیم.هوا خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت.
محیا حسابی با حورا مشغول صحبت و بازی بودن و توی دو روزی ک خرمشهر بودیم اصلا محیا رو ندیدیم!!😁
حسام هم حسابی آبروداری کرد و اذیت نکرد.خیلی خوش خنده و خوش خواب بود.😀
فقط روز دوم ک عمه نوری اینا هم ب ما پیوستن،غریبی میکرد.😉
من و مامان حورا تا نزدیکیهای ساعت ۴ صبح مشغول صحبت بودیم.حسام نگاهش میکرد و آروم بود.مامان حورا قربون صدقش رفت و گفت ایشالا دامادم بشه.(متاسفانه بعد از حورا تا الان ۳ بار سقط داشته،از ته دل از خدا میخام یه نی نی خوشگل نصیبشون بشه)همینکه گفت دومادم بشه،حسام با صدای بلند و از ته دل خندید!😁😀
اینجا حسام واسه اولین بار مزه ی پرتقالو چشید.و ظاهرا حسابی خوشش اومده بود،چون ول کن نبود.😅❤
هم بخاطر اینکه میترسیدیم واسه بار اول زیاده روی کرده باشه و هم از شما چ پنهون بخاطر شیطنت!😅پرتقالو از دستش گرفتیم.😅
پرتقالم ک برگردوندیم،راضی نشد و دیگه نگرفتش!😘😁
الهی مادر ب فدات.دورت بگردم عزیزم.اشکتو نبینم نفسم.❤💗😅
خرمشهر ک بری از مرکز خرید کنزالمال نمیشه بگذری!😉
قرررربونش برم محیای گلم ک با دیدن اسمش چ ذوقی کرد.😀😘❤
ای موکب باقیمونده از محرم،نزدیک سه راهی(شایدم دو راهی) شادگان بود.
اولین بار بود من و حسام صندلی عقب نشستیم.مهمون محیا بودیم و کنارش خیلی خوش گذشت.😀😘
توی راه برگشت،سر یکی از چهارراههای سربندر،با یه موتوری تصادف کردیم.خدارو شکر بخیر گذشت و چیزی نشد.ولی اون لحظه ای ک موتوری ب ماشینمون خورد و افتاد زمین و ماشین از روی چرخ موتورش رد شد،لحظه ی وحشتناکی بود.من و بابا و شوهر عمه نوری ک همراهمون بود فکر کردیم خدای نکرده،زبونم لال از روی موتورسوار رد شده!
طوری ک محیا خواست ببینه چشماشو گرفتم ک صحنه رو نبینه!
خدارو هزاران هزار بار شکر ک بخیر گذشت و چیز مهمی نشد.
خدایا یه دنیا ازت ممنونیم ک هوامونو داری.ازت ممنونیم ک بهمون رحم کردی و کمک کردی بخیر بگذره.❤
این هم حسن ختام سفرهای نوروزی امسال.🌹
امیدوارم سال خیلی خوبی واسه ی همه باشه.پر از خبرهای شاد و اتفاقهای خووووووب😘