روستا-نوروز ۹۸
یکی از باصفاترین جاهایی ک آدمای بامحبت و دوست داشتنی داره،روستاست.
هروقت میریم روستا با یه عالمه خاطره ی خوش برمیگردیم.اغلب هم محیا با چشم گریون برمیگرده و دوست داره بیشتر بمونیم.😀
محیا دو تا از این جوجه هارو انتخاب کرد و شدند جوجه های محیا.😉
اسمشونم گذاشت طلا و تیره.😍
قرار شد همونجا بمونن و ازشون نگهداری کنن،ولی جوجه های محیا باشن.😉
روز اول رفتیم کوه نزدیک روستا،بصرف چای.
شب تا حوالی ساعت ۳ بیدار بودیم و دورهمی پانتومیم و چشمک بازی کردیم و خوش گذروندیم.
و صبح با بوی خوش نون تازه بیدار شدیم.😍
مگه داریم خوش بوتر از بوی نون تازه در هوای صبحگاهی روستا؟😍😌
بقیه ی عکسای جوجه ها،ک حسااااابی محیارو سرگرم کرده بودن.
متاسفانه حسام زیاد سرحال نبود و احتمالا بخاطر دندون خیلی بی تاب بود و بیقراری میکرد.شب بزحمت خوابید و خیلی زود با گریه بیدار شد و خیلی بیقراری میکرد.