مامان ناخوش
آدم وقتی مریض میشه تازه قدر سلامتیو میدونه و وقتی معده ش هنگ میکنه و بالاجبار خاطرات تغذیه ای چند ساعت قبلو مرور میکنه تازه میفهمه چه اجحافی کرده در حق معده و ملحقاتش!!
امروز صبح با حالت تهوع و سایر علائم مسمومیت بیدار شدم!دیشبو review کردم:فرنی-ماکارونی-دوغ-سالاد-چای با نقل گردویی-گز سوهانی-تخمه-بادوم خام و بالاخره شیر!
حالا وسط این شلم شوربا پیدا کن پرتقال فروش را!
بیدار ک شدی و دیدی مثه هرروز نیستم دمغ شدی و نق نقو!
در اتاقو بستم ک استراحت کنم.بابایی سرگرمت کرد و ناهارتو داد.
یکی-دو ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم ک بابایی مشغول نماز بود و تو با روروئک دوروبرش میچرخیدی!
آروم صدات زدم:محــــــــــــــــیا......
نگاهت دیدن داشت!با خوشحالی زیاد نگام کردی و بی معطلی و باسرعت زیاد دویدی طرفمو خودتو بهم چسبوندی و بو میکشیدی منو.الهی مامان فدات شه
همیشه برای سلامتی تو و بابایی دعا میکردم و معمولا خودمو فراموش میکردم.امروز ک ناخوش بودم تازه فهمیدم "مادر" ک سرحال نباشه خونه چقدر سوت و کوره!
انشالله هممون در پناه خدا صحیح و سالم و سرحال باشیم.
خیلی دوستت دارم محیاگلی من.از خدا میخام بهم قدرت مضاعف بده تا بتونم برات بهترین مادر دنیا باشم.