یه آخرِ هفته ی خوب.😄
پنجشنبه بعد از مزار،دایی منصور و خانمش و خاله حاجیه اومدن خونمون و شام مهمونمون بودن.
هر چقدر محیا مودب و مهمون نواز بود،حسام بداخلاق و بی تاب بود و فقط میخواست بیاد بغلم!😁😀
با اینحال خیلی خوش گذشت.مخصوصا موقع بازی!😉
واسه پانتومیم محیا رفت با خاله حاجیه و من و زن دایی یه گروه شدیم!
گروه محیا همه ی امتیازارو گرفت.اما زن دایی حتی آسون ترین کلمه ها(تلویزیون رنگی،بچه ی زشت،فرودگاه امام خمینی)رو هم نمیتونست حدس بزنه!و سر این قضیه کلی خندیدیم!😂
موقع بازی کودک شو هم با اینکه بدون آمادگی قبلی بود،همه ی ستاره هارو گرفتیم و من همه ی جوابام درباره ی محیا درست بود.😘ما اینیم دیگه!💪😆
روز جمعه هم به اصرار محیا،بعد از ناهار زدیم ب دل طبیعت.😉
چای و کلوچه و تخمه و پاپ کرن و کرانچی و ... بردیم و رفتیم جاده ی سرسبز رامهرمز.
خیلی باصفا بود و حسابی خوش گذشت.
حسام هم مطابق معمولِ بیرون رفتنها،بیشترشو خواب بود.😀😘
محیا، تا این لحظه ۶ سال و ۱ ماه و ۲۴ روز سن دارد.😘💋
محمدحسام، تا این لحظه ۴ ماه و ۲۶ روز سن دارد.😘💋