بگو چگونه صدایت کنم که برگردی؟!😢
سلام ب دوستان گلی ک مطالبو دنبال میکنید.عزیزانم دلم نمیاد با خوندن نوشته هایی ک در فراق مادرمه دلتون بگیره.
توی خونه بخاطر بچه ها مجبورم خویشتن داری کنم اما گاهی اینجا مینویسم تا کمی سبک شم.😢 انتظار ندارم این نوشته رو پسند کنید یا نظر بذارید!دلم نمیخاد باعث ناراحتیتون بشم.توی پست بعدی عکسای جشن تولد محیارو میذارم.اونارو ببینید.شاد باشید😘
(محیا)
مثه هرشب،قبل از خواب بوسیدمت و دعا کردم ک خوابای خوب و قشنگ ببینی.ازم پرسیدی دیشب خواب دیدی؟گفتم آره!پرسیدی چ خوابی بود؟گفتم خواب بی بی!😢
واقعا خوابشو دیده بودم.جوونتر و قدبلندتر بود.سرحال بود اما توی حیاط خونشون با کمی نگرانی قدم میزد.پرسیدم چی شده؟گفت عروسی مریمه،منتظرم زنگ بزنه دعوتم کنه ک برم!(واقعا ۲۳م عروسی مریمه)با هم حرف زدیم.توی خواب نمیدونستم فوت کرده!💔 الهی دورش بگردم...کاش بغلش کرده بودم،کاش ب دست و پاش افتاده بودم،کاش اونقدر عطر تنشو بو میکردم ک توی بیداری بیتابیم کمتر بشه.کاااااااااش...😢😭
حس کردم اسم بی بی ک اومد دلت گرفت.بحثو عوض کردم و گفتم بیا ب چیزای شاد فکر کنیم و بخوابیم.مثلا ب کارتون نیلویا😉 اما تو بغض کرده بودی و گفتی مامان دلم واست میسوزه!بی مادری خیلی سخته!!تو خیلی بی بی رو دوست داشتی!!بوسیدمت و گفتم درسته مادرم رفته اما من شمارو دارم.من خوشبختم چون شما کنارمید.بهت گفتم بی بی پیر شده بود پادرد داشت اما الان توی بهشت جوون و سرحاله.جاش خیلی خوبه!بغضت ترکید و گفتی:یاد اونوقتایی افتادم ک بی بی میگفت من جوونم!!!
آه خدااااااااا همه ی اونروزا از جلوی چشمم رد شدن....وقتی به شوخی بهت میگفت من جوونم و تو میخندیدی!!!وقتی صورتشو اصلاح میکردم بهت میگفت میخام عروس بشم.میگفتی پیرا ک عروسی نمیکنن!بی بی میخندید و میگفت من ک پیر نیستم من جوونم،ببین موی سفید ندارم! بهت میگفت بیا بچم شو من بچه ندارم.میگفتی باباحاجی پسرته و بعد خودت میخندیدی و میگفتی این چ پسریه ک داری،چقدر پیره!!بی بی میخندید و اینو واسه همه تعریف کرده بود! دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.بغضم ترکید و با صدا گریه کردم.خدایاااااااا من مامانمو میخاااااااا
سه سالت بود هنوز نمیدونستی نباید ب آدمای بزرگ بگی پیر!!بی بی هم ک میخندید و خوشش میومد انگار تشویق میشدی!!ولی بعدش دیگه هیچوقت بهش نگفتی پیر....😢
۳سالت بود بهت میگفت اجی املو بیار ببینم میگفتی خجالت میکشه!میترسه اخه فک میکنه شما وحشتناکی!!الهی دورتون بگردم....چرا نشد هر دوتاتونو داشته باشم....چرا بی مادر شدم؟😢😢😢😢😢
خدایااااااا چرا یتیمم کردی؟؟؟هنوز زود بود برای بی مادر شدن...هنوز از عطر تنش سیر نشده بودم،کنیزیشو نکرده بودم،خدایااااااا مااااااادرمممممم حالا نوبت تو بود ک دلداریم بدی!!با دستای کوچیکت نوازشم کردی و گفتی ببخشید من اول شروع کردم بیا درباره ی چیزای خوب حرف بزنیم!!سعی کردم ب خودم مسلط بشم.تورو خوابوندم و باز اشکام سرازیر شد
محیا نمیدونی چقدر سخته تحمل نبودن و ندیدن مادرم😢😭 گاهی یادم میره ک نیست،برای یه لحظه تصمیم میگیرم بهش زنگ بزنم و وااااای از لحظه ای ک یادم میفته دیگه نیست!!انگار همه ی غمهای دنیا یکباره روی سرم آوار میشن!قلبم میشکنه!💔💔💔💔
هنوز شمارش توی گوشیم هست.گاهی شمارشو میگیرم و با شنیدن صدایی ک میگه خاموش میباشد!! اشک میریزم.میگم خدایا نمیشه معجزه کنی؟نمیشه الان مامانم جواب بده و بگه الو؟سلام...فاطمه توئی؟وااای خدایا من صداشو میخام من مامانمو میخااام😢😭😭😭😭😭
ماماااااانی دیگه کی سنگ صبورم بشه؟مامان تو ک اینقدر مهربون بودی چطور دلت اومد مارو تنها بذاری و بری؟نگفتی من بدون تو چکار باید کنم؟نگفتی بدون تو دق میکنم؟ماماااااااااااااااان دلتنگتم😭😭😭😭مامااااااان تورو خدا برگرد تورو خداااا بهم بگو همه ی اینا یه خواب مسخره بود بگو داره معجزه میشه و برمیگردی 😭😭😭
مامانی تو که میدونستی چقدر دوستت دارم.....اخه چرا تنهام گذاشتی؟😢😢
محیای من عروسک قشنگم دنیا خیلی بی رحمه،عزیزانتو ازت میگیره و کاری از دستت برنمیاد....اما گل دخترم یادت بمونه هیچ چیز موندگار نیست...اگه یه روز من نبودم بیا اینجا نوشته هامو بخون و حس کن کنارتم.محیا یادت نره من طاقت اشکاتو ندارم پس اگه روزی نبودم بی تابی نکن تا من عذاب نکشم.ب این فکر کن ک رفتم پیش مادرممممم و دلتنگیم تموم شده و اینکه بالاخره یه روزی هممون توی اون دنیا کنار هم خواهیم بود!