دل را بفدای قدمت میریزم،یکبار دگر اگر تو تکرار شوی!😢
جمعه ی گذشته بالاخره برای اولین بار بعد از مراسم ختم رفتم خونه ی پدریم!
خییییییلی سخت بود دیدن خونه بدون مادرم😢
بدون اینکه بخام گریه کنم اشکام میریختن.....همش منتظر بودم مامانم از توی اتاقش بیاد بیرون😢
منتظر بودم شوخی همیشگیشو باهات راه بندازه؛تو پشت در قایم بشی و اون بپرسه چرا محیا نیومده؟!من بگم نیومد دیگه!!اونم بگه چرا؟؟؟دفعه ی دیگه بدون محیا نیا،من دلم برا محیا تنگ شده محیارو دوست دارم ببینم.و تو بپری بغلش و ببوسیش و اونم دستتو ببوسه.
همیشه دستتو میبوسید آخه تو از بچگی از اینکه کسی ببوسدت خوشت نمیومد.
نمیخاستم برم خونشون...دلم نمیومد خونه رو بدون مامانم ببینم اما باباحاجی دلشکسته بود و دائم میگفت چرا نمیاین؟
آخر سر طاقت نیاوردم...رفتم توی اتاقش و یه دل سیر گریه کردم😭😭
بعدشم مستقیم رفتیم مزار
بخاطر بارندگی همه ی زمین اطراف مزارو آب گرفته بود
بزحمت تونستیم بریم
بهش گفتم چقدر جاش خالی بود.گفتم دیگه اون خونه برام یه کابوسه.گفتم انگار با رفتنش همه ی دنیا کوچیک شده و هیچ جا،جایی ندارم😢😢
خدای من چقدررررر سخته نبودنش و ندیدنش
چطور میشه این دل شکسته رو کمی آروم کرد؟!💔
مامان خوبم آخه چرا تنهام گذاشتی؟!چرا رفتی؟!خدایا چطور دلت اومد یتیمم کنی؟خدایا آخه اونهمه التماس و دعا و ......اخه چرا مامان اینقدر یهویی رفت؟چرا فرصت نکردم برای آخرین بار دست و پاهاشو ببوسم و خداحافظی کنم؟؟؟
خدایا من مامانمو میخام
من بوی تنشو میخام
من دستاشو میخام ک ببوسم
پاهاشو میخام ک ب پاش بیفتم
💔💔💔💔💔💔
😢😢😢😢😢
بهم گفتی ناراحت نباش ک بی بی داداشی رو ندید!
گفتی بی بی میتونه مارو ببینه،آخه توی بهشت یه اتاقایی هست ک دوربین داره و بی بی با اون دوربین مارو میبینه!!
الهی فدات شم دخترنازنینم
دورت بگردم محیای من ک اینقدر خوب و شیرینی
توی برگشت از مزار زمین خوردی و پات خراشیده شد.
الهی دردت بجونم باشه نفسم
محیا بخدا شرمندتم ک نمیتونم اونجور ک لایقشی دورت بگردم
غم از دست دادن مادرم از یه طرف و اومدن داداشی و شب زنده داری و بیخوابی از طرف دیگه حسابی خسته و ضعیفم کرده😔
تمام سعیمو میکنم ک بهت بد نگذره ولی بازم کم میارم
محیای من،همه ی زندگیمی....تنها دلیل زنده بودنمی محیااا
تو مثه اسمت بهم زندگی میدی و شیرین ترین بهونه ی زندگیمی نفس💖💖