تاریخ انقضای بغل!
گفتی دوست دارم توی بغلت بخوابم،دلم واسه اونموقع ک توی بغلت میخوابیدم تنگ شده!
داشتم ب حسام شیر میدادم.قربون صدقت رفتم و گفتم داداشی ک شیرشو خورد بغلت میکنم ک بخوابی😍
تا خواستم بغلت کنم،محمدحسام بیدار شد و گریه!😀
بازم بغل کردنت ب تعویق افتاد!
تا اینکه بالاخره شرایط مهیا شد و اومدی بغلم بخوابی!
چند ثانیه ای بیشتر نگذشته بود ک صدای اعتراضت بلند شد و گفتی:مامانی بغلت اصلا راحت نیست!تو همش استخوونی😂😂
گفتم عزیزم تا وقتی کوچیکید بغلم جا میشید و راحت میشه توی بغلم بخوابید،بزرگتر ک میشید سرتونو میشه روی پام بذارید😘
گفتی پاهاتم استخونه!!بغل بابایی راحتتره،خیلی نرمه!😀😀
آره دیگه بابا شاسی بلنده و مثه پاستیل پفیا تپله😀
قرربون دستای قشنگت بشم.الهی دست ب هر چی میزنی طلا بشه.الهی از بند بند انگشتات خیر و برکت توی زندگیت بیاد😘
این لاکهای خوشرنگو سمانه دختر خاله واست زد😉
گل پسرم محیا خانوم😀
دو تا حموم اول محمد حسامو ب کمک بابا انجام دادم و بعد از اون،بقیه ی حموم کردناش ب کمک آجی خوشگلش محیا خانوم بود😚
وقتی میخای ب داداشی پستونک بدی خودتو روش خم میکنی و میگی میخام فک کنه داره نام نام(شیر مامان)میخوره!!😀
داداشی فتق نافی داره و باعث نگرانیمون شده!تا شما بچه ها بخاین بزرگ شید ما پدر و مادرا از نگرانی پیر میشیم😉
همیشه تنتون سالم و دلتون شاد باشه جگر گوشه های من😘