محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

انگشت Yes👍

1397/4/27 10:37
493 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از سرگرمیهامون این کتابه!!

توضیحات هر تصویرو میخونم و تو باید بگی جوابش چی میشه😉

توضیحا و تعریفارو راندوم انتخاب میکنم و تنها راهنماییت اینه ک میدونی کدوم صفحه س😀

تعریف انگشت شصتو ک گفتم(تپل ترین و کوتاهترین انگشت دست)!سریع گفتی انگشت یسYes👍

😂😂

از کارتونهای مورد علاقه ی بچگیم پرسیدی و گفتی کدوم شبکه رو بیشتر دوست داشتی؟جم جونیو یا یوتون و .....؟واست توضیح دادم ک وقتی بچه بودیم این شبکه ها نبود و فقط ۲تا شبکه ی تلویزیونی داشتیم!😮

با تعجب پرسیدی پس اخبار و فیلم چی؟گفتم ک همه رو از همون دوتا شبکه میدیدیم و اینطور نبود ک هروقت بخایم برنامه کودک باشه!!!صبحها و عصرها دو سه تا برنامه کودک بود و دیگه نمیذاشت!!حسابی تعجب کردی و با حالت ترحم گفتی چ زندگی مزخرفی داشتید!!!!!😑😂😂😂

خونه ی مامان بزرگت بودیم و از عمه خواستی ک با اپ روبیکا فیلم ببینید.بهت گفتم نمیشه اخه اینجا اینترنت ندارن!!پرسیدی خونشون اصلا اینترنت ندارن؟و وقتی جواب منفی شنیدی با تعجب گفتی این دیگه چ خونه ایه ک اینترنت نداره؟!!!😅

امان از دست شما دهه نودیا😅

این دکلهای نفتی توی راه خونه ی مامان بزرگت هستن.کوچیک ک بودی میگفتی تولد و سعی میکردی از توی ماشین با فوت خاموششون کنی!😁

کمی بزرگتر ک شدی واسه هرکدومشون اسم گذاشته بودی و هرکدومشون یکی از اعضای خونوادمون بودن!جالب اینجاس ک اونی ک از همه بزرگتره رو میگفتی محیا!!کناریش میشد مامانی کوچیکتر از همه آجی امل و اون یکی هم میشد بابایی!!😁

همیشه برام عجیب بود ک چرا بزرگترینش محیاس!😆

تا اینکه چند روز پیش ک داشتیم میرفتیم خونه ی مامان بزرگت ازت پرسیدم و گفتی آخه آتیشا مثه موهاشونه،اونی ک آتیشش از همه بیشتره یعنی موهاش بلندتره!!منم چون موی بلند دوست دارم پس میشه محیا😂👏👏

یکی دیگه از سرگرمیهات بازی اسم فامیل بصورت شفاهیه!الحق و الانصاف ک خیلی حضور ذهن خوبی داری و خیلی سریع جوابو پیدا میکنی👍

گزین ها هم ایناس:اسم-فامیل-میوه-حیوان-رنگ-شهر-غذا-اعضای بدن

هرچیو واسه اسم گفته باشه برا فامیل یه پور بهش اضاف میکنی و والسلام!😜

خدیجه خدیجه پور

فاطمه فاطمه پور😂😂

قررربون گل دخترم برم ک اینقده ماه و شیرین زبونه😁😘

تقریبا یه هفته بعد از عیدفطر،مامان بزرگ اینا واسه تعطیلات تابستون رفتن خمین و قراره سه ماه تابستونو همونجا بمونن.

واسه من خیلی سخته و دلتنگ مامانمم.

از خیابونشون ک رد میشیم بزحمت اشکامو مهار میکنم و بعد از تماس تلفنی و شنیدن صداش میزنم زیر گریه😢

من و محیا گلیم رفته بودیم خرید،موقع برگشت ب چهارراه خونه مامان بزرگ رسیدیم.آهی کشیدم و گفتم حالا اگه بودن میرفتیم سرمیزدیم!!

گفتی مامانی دیگه بزرگ شدی اینقدر مامانم مامانم نکن!!!مگه نی نی ای؟دیگه بزرگ شو!!!!

من دقیقا اینجوری شده بودم😮😟😶😵

گفتم محیاااا آدم هرچقدر بزرگ بشه و مامانشم پیر بشه بازم ب مامانش نیاز داره!

و ادامه دادم ک تو هم وقتی بزرگ شدی و دلتنگم شدی ب دخترت همینو بگو!!گفتی اوووه من ک تا اونموقع این حرفا یادم نمیمونه!😂😂

دورت بگردم نفسم😀😘😍💖

پسندها (7)

نظرات (4)

مامان صدرامامان صدرا
27 تیر 97 11:17
ای جااااانم دخمل شیرین زبون😄
یه مامانیه مامان
27 تیر 97 13:21
😂😂😂😂😂واقعا امان از دست بچه های امروز که روز به روز هم ورژنشون بالاتر میرهعینک
مامان شهلامامان شهلا
27 تیر 97 19:02
عزیییییزم خدا براتون حفظش کنه ماشالله هم باهوشه هم شیرین زبون